سه‌شنبه, ۰۲ مهر ۱۳۸۷ ساعت ۰۸:۲۳

حسين آذين فرزند محمد، متولد شهريور 1345 و در شهرستان رفسنجان در خانواده مذهبي متولد شد.
سال سوم رياضي بود از دانش آموزان ممتاز كه در پي فرمان حضرت امام(ره) در سن شانزده سالگي راهي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد.
او پس از شركت در عمليات والفجر 1 در تاريخ 22/1/62 بعد از اينكه از ناحيه پاي چپ مجروح شد به اسارت نيروهاي بعثي درآمد.
مدت هفت سال و چهار ماه طعم تلخ اسارت را به جان خريد.
در مدت اسارت علاوه بر نهج البلاغه و حفظ ده جزء قرآن به زبانهاي انگليسي و عربي به طور كامل مسلط شد.
به لطف خدا در شهريور 1369 به ميهن اسلامي بازگشت و بعد از آزادي با توجه به علاقه اي كه به تحصيل علم داشت، به سرعت كلاس هاي سوم و چهارم نظري را پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم در كنكور سراسري سال 71 شركت كرده و در رشته ي پزشكي دانشگاه علوم پزشكي شيراز پذيرفته شد. سال 1378 فارغ التحصيل شد. سپس در سال 1379 در كنكور پذيرش دستياري شركت كرد و در رشته ي تخصصي بيماري هاي مغز و اعصاب دانشگاه علوم پزشكي شيراز پذيرفته شد و شهريور 1383 از اين رشته فارغ التحصيل شد و در دانشگاه علوم پزشكي رفسنجان مشغول خدمت شد كه مدت يك سال معاون درمان دانشگاه بود و از آذر ماه 1384 تاكنون هم در سمت رياست دانشگاه مشغول خدمت است.
دكتر آذين از خاطرات دوران اسارت و عشق آزادگان سرافراز به امام و مقتداي خويش خميني كبير مي گويد:
«يكي از سخت ترين خاطرات اسارت، خبر رحلت امام عزيز بود. ساعت حدود هفت صبح بود كه متوجه شديم بلندگوي اردوگاه قرآن گذاشته يك ساعت بعد، مسئولان آسايشگاه توسط عراقي ها به جلوي محوطه اردوگاه فرا خوانده شدند، من مسئول آسايشگاه 20 بودم. وقتي كه مسئولان هر 24 آسايشگاه جمع شدند ديديم كه فرمانده اردوگاه «رائد مفيد» كه فرد بسيار متكبري بود به همراه دو تن از درجه داران وارد اردوگاه شد. ما همه به صف ايستاده بوديم. هنوز نمي دانستيم كه چه خبر شده است كه فرمانده اردوگاه با اين جمله شروع كرد كه «موت مال همه است، همه مي ميردند، رهبر شما هم فوت كرده است.» بدون اينكه به امام بي احترامي كند.
از ما خواست كه اسرا را به آرامش دعوت كنيم.
ما مسئولن بخش سه اردوگاه قبل از اينكه به آسايشگاه برگرديم، در آسايشگاه 22 جلسه اي با خودمان گذاشتيم براي برنامه ريزي مراسم رحلت امام و مانده بوديم چگونه اين خبر را به بقيه ي اسرا برسانيم. در جلسه همه گريه مي كردند. من وقتي وارد آسايشگاه 20 شدم، اسرا را جمع كردم و گفتم برادران توجه كنند. همه ي آسايشگاه را سكوت گرفته بود كه چه خبر شده. خواستم خبر را بگويم نتوانستم وقتي به اسم امام خميني رسيدم بغضم تركيد و همه ي اسرا آسايشگاه 20 فهميدند كه چه مصيبتي بر جهان اسلام وارد شده است...»
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده