اواخر سال ۵۸ با فرزند یکی از شهدا ازدواج کرد. ازدواج او در نهایت سادگی و اختصار همراه بود و غلامرضا معتقد بود که برای تکمیل دینش باید ازدواج کند. ازدواج او تاثیری در جبهه رفتنش نداشت.
به گزارش نوید شاهد از کرمان؛ خبرنگار شهید غلامرضا نامدار محمدی در تاریخ ۱۷ بهمن ۱۳۴۱ در یکی از محلات قدیمی تهران متولد شد.
خانواده او خانواده ای مقید به اسلام بودند به همین دلیل هم به صورت هفتگی و هم سالانه مراسم روضه خوانی در منزل ایشان برگزار می شد و غلامرضا از همان کودکی با امام حسین (علیه السلام) و مجالس ایشان انس خاصی پیدا کرد.

با پیروزی انقلاب ،غلامرضا در جهاد کرمان مشغول بکار شد و اواخر سال ۵۸ وارد سپاه تهران شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت . کار در نشریه پیام انقلاب بعنوان خبرنگار و عکاس از دیگر زوایای زندگی سراسر افتخار غلامرضا بود. غلامرضا در ۲۳ اسفند ۶۳ در حالیکه دوربین عکاسی بر گردنش بود در جزیره مجنون در اثر انفجار خمپاره به دیدار معشوقش شتافت.
***

خاطراتی پیرامون خبرنگار شهید غلامرضا نامدار محمدی 

پرهیز از دست دادن با نامحرم

یادم هست که یک شب ما تعدادی مهمان داشتیم که آنها مدتی در خارج زندگی کرده بودند و در آن زمان تحت تاثیر افکار آن زمانها بودند. هنگام خداحافظی همه ایستاده بودند و زن و مرد با افراد میزبان دست می دادند. اما وقتی که به محمد حسین و غلامرضا رسیدند هر دوی آنها از دست دادن با خانمها خودداری کردند و دست خود را عقب کشیدند و این عمل آنها با آن که سن کمی داشتند بسیار تاثیر گذار بود.  

تلویزیون

آن دو تحت تاثیر جلسات هفتگی خود با تلویزیون و برنامه های مبتذل آن (قبل از انقلاب) مخالف بودند بطوری که در صدد برآمده بودند که تلویزیون منزل را بشکنند و برای رسیدن به این خواسته روی فکر مادرم کار کرده بودند و مادرم آنها را راضی کرد که به جای شکستن، تلویزیون را بفروشیم که به نظر من اینکار آنها در آن زمان با آن همه جذابیتی که این دستگاه داشت بسیار کار بزرگی بود. 

حمله به مشروب فروشی‌ها

یک شب غلامرضا به همراه برادرش در یک تظاهرات که منجر به درگیری شده بود شرکت کرده بودند و به همراه مردم در مسیر راهپیمایی، شیشه های مغازه های مشروب فروشی را شکسته بودند که پلیس وارد عمل شده و غلامرضا را زیر ضربات باطوم می گیرد. غلامرضا به هر ترفندی از آنجا فرار کرده و در کوچه پس کوچه ها در یک خرابه پنهان می شود . وقتی آبها از آسیاب افتاد او به منزل برگشت.

ورود به جهاد سازندگی

پس از پیروزی انقلاب غلامرضا به نهاد جهاد سازندگی پیوست.  او برای خدمت به مردم به مناطق محروم و دور افتاده می رفت بطوری که وقتی برمی گشت سر و صورتش سیاه و گاهی یک لایه پوست انداخته بود و از بس عرق کرده بود لباسهایش شوره می زد. اما هیچ وقت با نارضایتی صحبت نمی کرد. او فقط به رضای خدا می اندیشید.

دیدار امام

زمانی که امام (ره) در قم بودند و دیدارهای مردمی داشتند . من و مادر و غلامرضا به قم رفتیم که امام را از نزدیک زیارت کنیم. غلامرضا یکی از آرزوهایش دیدار با امام بود . ما موفق به دیدار امام نشدیم و بلیط برگشت به کرمان را گرفتیم. اما غلامرضا با ما نیامد. او ماند امام را زیارت کرد و روز بعد به کرمان آمد . با خود می اندیشیدم هر کس سعادت زیارت امام را داشته باشد این لیاقت نصیبش می شود.

اساتید جنگ ندیده

غلامرضا به درس و کارهای هنری و نویسندگی خیلی علاقه داشت. همیشه می گفت: کاش می شد همزمان با حضور در جبهه ، درس هم بخوانم . معتقد بود بچه های حزب اللهی در خط مقدم جبهه هستند و کسانی که بویی از دین و حزب الله نبرده اند در دانشگاهها درس می خوانند و بعد از جنگ اینها اساتید و مربیان و مسئولین ما می شوند و بچه های ما باید در محضر آنها تربیت شوند.

ازدواج

اواخر سال ۵۸ وارد سپاه پاسداران تهران شد. با فرزند یکی از شهدا ازدواج کرد. ازدواج او در نهایت سادگی و اختصار همراه بود. مجلس بسیار روحانی بود. غلامرضا معتقد بود که برای تکمیل دینش باید ازدواج کند. ازدواج او تاثیری در جبهه رفتنش نداشت و همچنان در مسیر جبهه و تهران در تردد بود. 

مجنون وار بدنبال لیلی

اسفند سال ۶۳ بعد از آن همه جبهه رفتن و شهادت دوستان و آشنایان در جزیره مجنون، مجنون وار به دنبال لیلی گشت و در روز ۲۳ اسفند هنگامی که دوربین عکاسی اش بر گردنش بود وگویا می خواست از لحظه وصال خود عکس بگیرد در اثر انفجار خمپاره آخرین جرعه از پیاله ای که لیلی اش برای او پیمانه کرده بود سرکشید و به آرزوی شهادت رسید. پیکر مطهرش در روز دوم فروردین سال ۶۴ در کنار برادرشهیدش محمد حسین آرام گرفت. 

 

فرازی از وصیت نامه خبرنگار شهید غلامرضا نامدار محمدی

به نام او که عرشش به قطره های اشک یتیمان به لرزه در آید و به یاد آنکه عشقش به طپش‌های قلب عاشقان بیفزاید.

الهی این بدن من مملوک توست؛ ملک توست ان شاءالله که عبد توست

.
با آن هر چه می خواهی معامله کن اگر می خواهی آن را بسوزانی بسوزان؛

اگر می خواهی آن را تکه تکه کنی تکه تکه کن؛

اگر می خواهی آن را بی سر کنی چنین کن؛

اگر می خواهی این پیکر را مانند مولایم ابا عبدالله لگدمال ستوران کنی چنین کن؛

اگر می خواهی مانند عباس عموی تشنگان حسین بدنم را بی دست و پا کنی چنین کن؛

و اگر می خواهی …

ولی از تو تقاضایی دارم تو را به عزت زهرای مرضیه با این بدن عاصی قهر مکن؛ چرا که اگر بدانم تو از عذابم لذت می بری بسم ا…

اگر بدانم تو با دیدن بدن سوخته ام شادان می شوی بسم ا…

اگر بدانم تو با بدن بی سرم خرسند می شوی بسم ا…

کورباد آن چشمی که غیر تو راببیند و برای غیر تو ببیند

کر باد آن گوشی که برای غیر تو بشنود و غیر کلام تو را بشنود

بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند

بریده باد آن پایی که برای غیر تو رود

مُهر باد آن قلبی که غیر از منزلگه تو باشد.

قلبی که تو عنایت کردی و آن را حرم الله خواندی، قلبی که حرم توست، اگر اجنبی را راه دهد، ختم شود.

خدایا تو را سپاس که دستم را گرفتی و به طرف خود کشاندی خدایا تو را کرنش که به پایم خلخال زدی و به سوی خود رهنمون نمودی.

خدایا تو را حمد که به چشمم گفتی که غیر تو را نبیند. خدایا تو را شکر که به گوش من فرمان دادی کلام غیر تو را نشنود. خدایا تو را تعظیم که به قلبم …

معشوق من! ای همه دست و پا و چشم و گوش و عقل و قلب من! تو را سجده که مرا خریدی.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده