حاج قاسم لحنش را تندتر کرد و جواب داد: طوری حرف می زنی که انگار اینجا باغ شازده است. پس این بندگان خدا دارن چکار می کنن. خُـب چـرخ جنـگ رو می گردونن دیگه.
نوید شاهد کرمان، "حاج قاسم گفت: جواب آخرت رو بگو علی آقا ؟
 علی تند جواب داد: نه.
حاج قاسم گفت : یعنی اصلاً نمی شه دیگه؟! 
علی لحنش را ملایم تر کرد.
گفتم  که حاج آقا، من به درد این جور کارا نمی خورم . کار من  تو جبهه است، نه پشت میز و روی صندلی، حالا تو فرماندة من، هرچی بگی گوش می کنم، اما اگه نظر من رو می خوای می گم نه.
موذن زاده  صندلی اش را کمی جلو کشید و گفت:
- علی آقا، اینجا هم ما دنبال کار جنگیم. حالا اونجا خطه و اینجا ستاد. ما هم سربازیم، پشت میز نشین  نیستیم . بالاخره باید یکی باشه که کار بچه ها رو راه  بندازه.
حاج قاسم لحنش را تندتر کرد و جواب داد:
طوری حرف می زنی که انگار اینجا باغ شازده ست. من از این بنده خدا، مصطفی خجالت کشیدم بس که پیش روش گفتی اینجا جبهه نیست. پس این بندگان خدا دارن چکار می کنن . خُـب چرخ جنگ رو می گردونن دیگه.
علی گفت: یکی رو پیدا کنین که اهل کاغذ و دفتر و این جور چیزا باشه پ، من این کاره نیستم .
- ببین علی آقا ، اگه توصیه بچه های لشکر نبود ، ازت نمی خواستم بشی قائم مقام ستاد. اما بچه ها امید دارن که اگه تو بری تو کار سازمان لشکر، کارا نظم بگیره ، اون وقت خیلی از مشکلات حل می شه .
- علی با ناخرسندی گفت : خط چی ؟ اونجا چی می شه ؟
- ببین علی آقا ، یه جمله دیگه بگم و ختم مصیبت . قبول کردی کردی، نکردی هم خود دانی ، همین قدر بگم که از تو خواستم جای یه شهید بشینی ، نصرالهی توی همین کار شهید شد . نیت اش نیت جنگ بود ، خدا هم بهش اجر شهید داد . تو هم اگه نیت خالص داری بچسب به هر کاری  که بهت می دن ، اینجا جای یه شهیده ، می نشینی جایی که شهید نصر الهی می نشست . پس شأن این کار رو پایین نیار . 
- و بعد ساکت شد . علی هم ساکت سر به زیر داشت. کمی بعد مصطفی آرام وارد اتاق شد وسر جای قبل نشست. حاج قاسم زیپ اورکت کره ای اش را بالا کشید و از جا بلند شد .
- هر وقت تصمیم گرفتی به ما هم خبر بده .
و داشت می رفت که علی سربلند و گفت :
- صبر کن حاجی .
- و حاج قاسم ایستاد . برگشت و به علی نگاه کرد که صورتش یکپارچه قرمز بود و چشمهایش قرمز تر . علی با صدایی لرزان گفت :  ببخش حاجی، نا خالصی بود ، اومد و رفت ، هرچی تو بگی ، هرجا که لازم باشه  کار می کنم.

منبع: "کتاب ماه نشان" 
خاطرات زندگی سردار شهید علی حاجبی 
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
احمد حبیب الهی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۳۴ - ۱۳۹۹/۱۰/۰۸
0
1
روح شهدا شاد روح سردار دلها و سردار خوبی ها شاد باد اما گلایه ما رزمندگان از مسولان هرمزگان شما فرماندهی در جنگ نخواهی یافت چندین مسولیت مهم خطیر رابر عهده داشته باشد شهید حاجبی زمره آن فرماندهان عالی و خلاق دفاع مقدس بود و شما مسولان حاضر نیستید تندیس ایشان و فرمانده اش را در میدان شهر بندرعباس نصب کنید بودجه آن ما رزننذها حساب باز کنید می‌دهیم و قطعا ناصواب هست نقش پررنگ شهدا را به نسل حالا نشان ندهید هرمزگان سردار دلاور خود را فراموش کرده اما کریمان و بلوچستان نام ایشان پرآوازه هست
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده