با شهدای کارمند استان کرمان شهید محمد افضلی
شهید افضلی به عنوان دانشجوی خلبانی وارد نیروی هوایی شد و دو سال بعد برای تحصیلات تکمیلی به آمریکا رفت و به دلیل گرایش‌های مذهبی و به جرم نماز خواندن از نیروی هوایی اخراج شد.
نوید شاهد کرمان، شهید محمد افضلی در سال ۱۳۲۹ در شهرستان رابر چشم به جهان گشود. بعد از گرفتن دیپلم به نیروی هوایی پیوست و دو سال در پادگان قلعه‌مرغی تهران آموزش دید و سپس بورسیه گرفت و به آمریکا اعزام شد.

در سال ۱۳۵۰، شهید افضلی به عنوان دانشجوی خلبانی وارد نیروی هوایی شد و دو سال بعد برای تحصیلات تکمیلی به آمریکا رفت و به دلیل گرایش‌های مذهبی و به جرم نماز خواندن از نیروی هوایی اخراج شد و سال ۱۳۵۳ به ایران بازگشت.

وی در سال ۱۳۵۷ به استخدام شرکت ملی صنایع مس ایران درآمد و در کارگزینی مجتمع مس سرچشمه مشغول به کار شد، با احساس وظیفه و برای ادای تکلیف الهی اواسط سال ۱۳۶۰ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرمان مأمور شد.
 
شهید افضلی بار‌ها به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافت، تا این که در فروردین 1361 عملیات فتح‌المبین و در منطقهٔ عملیاتی دشت عباس به خیل شهیدان گلگون کفن دفاع مقدس پیوست.

خاطراتی پیرامون شهید محمد افضلی:

فرزند عباس، ذاکر اهل بیت (ع) هستم
-هنگام رفتن به آمریکا، تصویر نقاشی شده پیامبر اسلام (ص) را با خود برد و در اتاقش به دیوار نصب کرده بود و می‌گفت، می‌خواهم هر روز به آن نگاه کنم و فراموش نکنم که فرزند عباس، ذاکر اهل بیت (ع) هستم.

-وقتی از آمریکا به دلیل رعایت مسائل دینی و اخلاقی و توصیه دیگر دانشجویان به رعایت امورات دینی اخراج شد و به ایران بازگشت، پدرش از او پرسید، می‌گویند در آمریکا مردم مشروب می‌خورند و به مسائل دینی پایبند نیستند که محمد گفت، بابا خیالت راحت باشد، محمد پاک رفت و پاک برگشت، آنجا گاهی برخی از دوستان مرا به گناه ترغیب و تشویق می‌کردند، اما من می‌گفتم پوست و گوشت و استخوانم با طعام نوکری در محضر امام حسین (ع) و روضه‌خوانی پدرم رشد کرده و حاضر به انجام گناه نیستم.

-بعد از اخراج محمد از آمریکا علناً علیه رژیم شاه موضع مخالفت می‌گرفت و می‌گفت: من از این رژیم و نظامش بدم می‌آید دیگر نمی‌خواهم در ارتش شاهنشاهی باشم، نمی‌خواهم برای این رژیم کار کنم، تعدادی کتاب داشت که آن‌ها را در یک صندوقچه مخفی می‌کرد، گاهی وقت‌ها یکی از کتاب‌ها را بیرون می‌آورد و می‌خواند و دوباره آن را در صندوقچه‌ می‌گذاشت.

- با اینکه نباید به سربازی می‌رفت، اما او را به زور به سربازی بردند و بعد از پایان خدمت برایش به خواستگاری رفتیم و ازدواج کرد و در مس سرچشمه مشغول به کار شد و هنگامی هم که جنگ تحمیلی آغاز شد، عزم جبهه کرد به او گفتم تو بچه کوچک داری، نرو، برادرهایت هم در جبهه هستند، گفت: وقتی در کربلا سر امام حسین را بریدند، ما نبودیم، امروز همان جبهه است، هر کسی برای خودش می‌رود.

-به محمد گفتم گفتم بروید، اما اسیر یا معلول نشوید، رفت در حالی که یک پسر دو ساله داشت و همسرش باردار بود بعد از شش ماه که آمد، دخترش ۱۴ روزه بود که چند روز ماند و دوباره قصد رفتن کرد، گفتم دخترت تازه متولد شده بمان، گفت: اگر الان دخترم به زبان آید و بگوید نرو، من باز هم می‌روم، رفت و به شهادت رسید.

- محمد می‌گفت دو آرزو دارم یکی اینکه موقع شهادت روزه باشم و دیگری بدنم سه روز توی بیابان بماند و مثل مولای غریبم حسین (ع) باشم، سال‌ها بعد به دشت عبّاس که رفتیم، حاج قاسم سلیمانی برایمان روایتگری کرد و گفت خدا خواهش سه نفر از شهدای ما را همان‌ طور که خواسته بودند، برآورده کرد یکی از آن‌ها محمّد افضلی بود که در حالت روزه شهید شد و پیکر مطهّرش پس از سه روز در دشت عبّاس پیدا شد.
راوی: مادر شهید افضلی 

-وقتی با محمد عقد کردم، بلافاصله او را به سربازی بردند بعد از اتمام سربازی عروسی کردیم و محمد چون زبان انگلیسی را وارد بود در مجتمع مس سرچشمه به عنوان مترجم در شرکت پاستور جردن که شرکتی امریکایی بود، استخدام شد با اینکه وضع مالی خوبی داشتیم، اما طوری زندگی می‌کرد که کارگران مجتمع احساس نکنند او از نظر مالی برتر است و راحت باشند به حرف‌ها و مشکلاتشان گوش می‌داد و برای رفع آن‌ها تلاش می‌کرد.

 با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی کار و زندگی و خانواده را واگذاشت و عزم جبهه کرد، محمد در عملیات فتح‌المبین در دشت عباس و روز اول فروردین ۶۱ به شهادت رسید.

راوی:شریعه افضلی همسر شهید افضلی 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده