سيدحميد هميشه به دوستان و رزمندگان توصيه مي‌كرد رنگ سبز لباس شما بايد هميشه سبز باشد، مبادا جايي از آن را آمريكايي‌ها مشق‌نويسي كنند، مگر آن كه با سرخي شهادت آن را به رنگ سرخ درآوريد.
نوید شاهد کرمان، "سيد اهل رفاه و آسايش نبود، شب‌ها موقع خواب بر روي صخره يا سنگلاخ‌ها مي‌خوابيد و مي‌گفت اين بدن به اندازه كافي استراحت كرده و بايد ادب شود، او اهل تظاهر نبود، خلوص بندگي در او متجلي بود. 
شهيد حميد باقري در مورد سيد حميد چنين بيان نموده است:
سيدحميد روزها مانند شير در ميدان رزم، مي‌جنگد و شب‌ها را به عبادت خداوند و خواندن نماز شب آن هم با حالتي وصف‌‌ناشدني مي‌پرداخت. شب‌هاي زيادي دنبال سيد مي‌رفتم كه بدانم چكار مي‌كند. به گوشه‌اي مي‌رفت و به عبادت مي‌پرداخت. يك شب متوجه شدم دستهايش را بالا گرفته و مرتب دعا مي‌كرد كه خدايا به من توفيق شهادت عطا فرما. 
سيدحميد هميشه به دوستان و رزمندگان توصيه مي‌كرد رنگ سبز لباس شما بايد هميشه سبز باشد، مبادا جايي از آن را آمريكايي‌ها مشق‌نويسي كنند، مگر آن كه با سرخي شهادت آن را به رنگ سرخ درآوريد. شجاع باشيد و از هيچ قدرتي نترسيد. "

راوی: سيدبرهان حسيني، همرزم شهيد

شجاعت بی‌نظیر
سيدحميد فرمانده ما بود، بسيار با شجاعت و شهامت بود و اعتماد به نفس بالايي داشت.
يك شب كه در سنگر بوديم متوجه شديم نيروهاي بعثي به طرف ما در حال حركت هستند، ما هيچ وسيله دفاعي نداشتيم. به سیدحميد گفتيم: «آقا سيد اين‌ها دارند به ما نزديك مي‌شوند»، پاسخ داد: «اشكال ندارد بگذاريد بيايند.»‌ اضطراب وجود همه ما را فرا گرفته بود،‌ كار را تمام شده مي‌دانستيم كه ناگهان سيدحميد تيربارش را برداشت و به سوي دشمن تيراندازي كرد.
‌افراد دشمن كه بسيار وحشت‌زده شده بودند پا به فرار گذاشتند و سلاح و مهمات خود را بر جا گذاشتند، تعدادي هم زخمي و كشته شدند. بعد از آن همچنان با صلابت و آرامش هميشگي، به سنگر بازگشت.

راوی: سيدبرهان حسيني، همرزم شهيد

آرزویی که برآورده شد
سيدحميد خيلي آرزو داشت كه به كربلا برود و توانسته بود قبل از شهادت به زيارت برود. در خط مقدم با يك سرهنگ 2 عراقي آشنا شده بود كه با نيروهاي خودي همكاري مي‌كرد، به او پول مي‌دادند او هم سيدحميد و چند تن از دوستان را به منطقه نيروهاي بعثي مي‌برد و آن‌ها از مقر دشمن فيلم مي‌گرفتند تا براي شناسايي استفاده كنند. در يكي از همين ديدارها سيدحميد عنوان مي‌كند: «آيا مي‌شود ما را به كربلا ببري؟» ابتدا سرهنگ عراقي مخالفت مي‌كند كه از دژباني بصره به سختي مي‌شود عبور كرد اما بالاخره قبول می‌کند و سيدحميد و دوستش را با ماشين به كربلا برده و تذكر داده بود كه به هيچ عنوان گريه نكنيد، آن‌ها هم با لباس عربي به زيارت رفته و بعد از 2 روز بازگشته بودند.
يكي دو ماه بعد از اين قضيه مجدداً سيدحميد از اين سرهنگ عراقي تقاضاي كمك براي رفتن به زيارت مي‌كند و چون خود اين سرهنگ از شيعيان علاقمند به جمهوري اسلامي بودند، خطر را به جان مي‌خرد و دوباره به مدت يك هفته آن‌ها را به زيارت مي‌برد، و به سلامت به جبهه برمي‌گردند. سيدحميد كه ديگر آرزويي در دنياي خاكي نداشت 15 روز بعد از زيارت به فيض شهادت نايل آمد. 
راوی: اكبر حاج محمدي، همرزم شهيد

شهید سید حميد میرافضلی در هفدهم بهمن ماه 1335 در شهرستان رفسنجان دیده به جهان گشود. 
با شروع عملیات خبیر و در پی حضور لشکر ثارالله در جزایر مجنون ، سید حمید که به چند و چون منطقه به خوبی واقف بود همراه رزمندگان این لشکر در منطقه حضور یافت تا در آخرین نبرد در زندگی خود ، چهرۀ مردانه اش را باخون سرخ پیشانی اش رنگین سازد.
سرانجام روز 22 اسفند سال 1362 به همراه سردار شهید حاج ابراهیم همت فرماندۀ محبوب لشکر محمد رسول الله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
دکتر محمود خاندانی
|
United States of America
|
۰۶:۴۲ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۸
0
0
من و شهید سید حمید از دوران کودکی همدیگر را می شناختیم. پدر مرحوم ایشان از دوستان و همکاران دیرینه پدرم در شهرداری رفسنجان بود. سید جلال مردی خیلی متواضح و با خدا بود. سیدی برحق بود. برادر بزرگ سید حمید در تضاهرات شهر رفسنجان به دست یک استوار دین و ایمان فروخته به نامردی به شهید رسید. اگر هر کسی که با اخلاق برادر سید حمید آشنا بود خوب میدانست که سید حمید همه اخلاف بزرگواری این سید برحق را داشت. من و حمید با هم به دبیرستان اقبال رفتیم. من ۵ ماهی از حمید بزرگتر بودم ولی خیلی دوستان خوب و نزدیکی بودیم. شهید سید حمید ممکن نبود که ازش کمکی بخواهی و او قبول نکند. روزی که برای تحصیل به امریکا می امدم با هم ملاقات داشتیم. هنوز قبل از انقلاب بود. او مرا بوسید و بمن گفت اگر همدیگر را ندیدیم او را بهل کنم. اشک در چشمانش بود. من در ان زمان در اداره برق رفسنجان کار میکردم. گفتم این چیه که میگی حمید؟ من تحصیلم که تمام شد بر میگردم غافل از اینکه جهگ دوست و برادر عزیز مرا از من میگیرد. اگر خواسته باشم از صداقت و وفاداری و نجابت این سید شهید بگویم باید کتابها بنویسم. روحش شاد. روح همه شهیدان راه حق شاد. افسوس و صد افسوس که جامعه این شهیدان و جانبازی که انها در حق اسلام و ملت و ممکتشان کردند فراموش کرده اند.
دو سال پیش در سفری که به ایران داشتم به یک جانباز ۷۰ در صدی برخوردم که برای تامین حداقل خانواده اش را می بایست روزی ۱۲ ساعت با یک دست و یک پای فلج کار کند. جای بسی تاسف است در کشوری که امام برای بهبودی زندگی متسضعفین انقلاب کرد یک سری افراد از این انقلاب سواستفاده می کنند وحق اینگونه افراد جانباز که از همه چیز خود گذشتند را زیر پا می گذارند. من پای این افراد را می بوسم. اگر اینها نبودند خدا میداند که صدام چه به سر خواهر و مادر ماها اورده بود. با امید و ارزوی سلامتی و طول عمر رهبر مسلمین جهان حضرت امام سید علی خامنه ای.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده