يکشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۱
به لب رسید و نبوسید سرخی لب را / که آب، تاب ندارد بفهمد این تب را / فرات بر لب دریا رسیده بود اما / نشد که درک کند مستی لبالب را
به لب رسید و نبوسید سرخی لب را

که آب، تاب ندارد بفهمد این تب را

فرات بر لب دریا رسیده بود اما

نشد که درک کند مستی لبالب را

چگونه لب بگشاید؟ ندیده بود از پیش

به هم سپیدۀ صبح و سیاهی شب را

جمال سیرت و صورت، وفا و فضل و ادب

بنازم این همه آرایه‌ي مرتب را

تمام پیکر او زخم خورده است و فقط

به جای آه، برآرد نوای یا رب را

اگر که دست ندارد بگو به لبخندش

نوازشی کند آن بی­قرار مرکب را

خبر چگونه رسانم؟ که شرح آنچه گذشت

به انفجار رسانیده است کوکب را

نشسته نزد برادر، برادری دیگر

خداش صبر فراوان دهد زینب را


سروده محمد فرخ طلب فومنی

منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده