گفتم :«دل مادرم را نشکنید و به خانه مان بروید، اما در دل دعا کنید که من شهید شوم.» حالا دیگر مطمئنم که به شهادت می رسم.
نوید شاهد کرمان، "در منطقه ی هور الهویزه نیزارهایی وجود داشت که باید برداشته می شدند، از میان بچه ها، او قبول کرد که آنها را درو کند. 

آنقدر این کار را انجام داده بود که کف دستانش تاول زده بود. یک روز،  صحبت از عملیات و شهادت بود . او گفت :«من مطمئنم که شهید می شوم.» 

گفتم: «چرا این حرف را می زنی ؟!» گفت:« همیشه ناراحت بودم که چرا قبل از برادرم شهید نشدم، حتی بعد از شهادت او نیز علی رغم پُر مخاطره بودن کارم، نمی دانستم که چه امری باعث شده تا من شهید نشوم. 

تا اینکه بعد از مدتها فهمیدم مادرم بعد از شهادت برادرم، برای اینکه من برایش بمانم، بلافاصله بعد از هر بار اعزامم به جبهه، دو پیرزن تنها از اهالی روستا را به خانه می برد و از آنها پذیرایی می کند و می گوید:« دعا کنید که حسن من، شهید نشود.» وقتی از این ماجرا با خبر شدم ، به آن دو پیرزن پول دادم و گفتم: «دل مادرم را نشکنید و به خانه مان بروید، اما در دل دعا کنید که من شهید شوم.» حالا دیگر مطمئنم که به شهادت می رسم."

راوی: سردارعلی نجیب زاده "مسئول واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله"

 منبع: کتاب ره یافتگان کوی یار

شهید حسن سلطانی/ سوم فروردین 1347 در روستای تاج آباد از توابع شهرستان زرند به دنیا آمد. تا دوم راهنمائی درس خواند، پاسدار بود، سوم دی 1346 در هورالعظیم بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده عبدالله (ع) زادگاهش واقع است. برادرش حسین نیز به شهادت رسید.



دعا برای شهادت/ شهید حسن سلطانیدعا برای شهادت/ شهید حسن سلطانی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده