در مقابل چشمان حيرت زده‌ي مهمان‌هايي كه هنوز ايشان را نمي‌شناختند، بلند شد، وضو گرفت و به مسجد رفت. وقتي به مجلس عروسي برگشت، نمازش را به جماعت خوانده بود.
نوید شاهد کرمان، "به نماز اول وقت اهميت مي داد. شب عروسي، ميهمان‌ها نشسته بودند كه صداي اذان به گوش رسيد. احمد كه با لباس دامادي كنارم نشسته بود، خيلي مؤدبانه گفت: « با اجازه‌ي شما به مسجد مي‌روم، نمازم را مي‌خوانم و بر مي‌گردم.» در مقابل چشمان حيرت زده‌ي مهمان‌هايي كه هنوز ايشان را نمي‌شناختند، بلند شد ، وضو گرفت و به مسجد رفت. وقتي به مجلس عروسي برگشت، نمازش را به جماعت خوانده بود.   

**گاهي كه سرمان خلوت بود، با همكاران دور هم جمع مي‌شديم. هميشه خودش را از جمع كنار مي كشيد و سرش را با كار گرم مي‌كرد. يك روز از او پرسيدم: «موضوع چيست؟ بچه ها كه جمع مي شوند، شما مشغول كار مي‌شوي؟» خنديد و پاسخي نداد. دوباره پرسيدم: «آيا درست است كه پاسخ سوال ما را ندهي؟» خنده كنان گفت: «نه... درست نيست، ولي من فكر مي كنم اگر دور هم جمع شويم، حرف هايي مي  زنيم و وقت مان را تلف مي‌كنيم. براي همين از فرصت استفاده مي كنم. شايد كار مثبتي انجام دهم.»  

**با ماشين از يكي از خيابان‌هاي اهواز عبور مي كرديم. صداي قرائت دعاي توسل از بلندگو شنيده شد. احمد گفت : «نگه‌دار. برويم دعا.» گفتم: «ولي ما اين ها را نمي شناسيم .» گفت: « ائمه را كه مي شناسيم. » ايستادم. پياده شد و به سوي خـانه اي كه صداي دعا از آن مي‌آمد، رفت.  

 **از جبهه برگشته بود. به اتفاق عده اي از همكاران و از جمله يكي از معاونين اداره‌ي مخابرات به منزل ايشان رفتيم.  آن روز پسر خردسالم را همراه برده بودم. موقع پذيرايي كه رسيد، احمد ابتدا از پسرم پذيرايي كرد. باور كنيد هر كدام از ما كه بوديم، ابتدا از معاون اداره پذيرايي مي‌كرديم ولي او عقيده داشت: «بچه ها مقدم هستند.» "

برگرفته از کتاب "احمد آقا"

شهید احمد عبدالهی/ نهم مرداد 1332، در شهر کرمان متولد شد. تا پایان مقطع متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. سال 1361، ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. کارمند مخابرات بود، به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست وسوم دی 1365، در بیمارستان شهید فقیهی شیراز بر اثر صدمات ناشی از جراحات جنگی شهید شد .
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده