ابراهيم گفت:« ماندن اجباري نيست. حالا که نمي‌خواهد، خودم او را از منطقه‌ي درگيري خارج مي‌کنم.» ماشين سيمرغ را آورد. کاليبر 50 را روي آن گذاشت. پشت کاليبر رفت و به راننده گفت: « ماشين را روشن کن. دنبال سيمرغ بيا.» راننده و ماشين را از منطقه‌ي خطر خارج کرد.
نوید شاهد کرمان، شهید ابراهیم هندوزاده در نهم مردادماه سال 1339 به دنیا آمد و در دامان مادری متقی رشد كرد و تربیت قرآنی یافت. وی مقارن با گسترش امواج خروشان انقلاب اسلامی در سال 1357، موفق به اخذ دیپلم بازرگانی شد و با شركت فعال در تظاهرات خیابانی و مردمی نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا كرد.
"هندوزاده" در بهار سال 1359 وارد سپاه پاسداران شد و چندی بعد به منظور مبارزه با عوامل تجزیه‌طلب به كردستان رفت. شهامت و ایثار ابراهیم تا بدانجا بود كه در نهایت جان خویش را فدا نمود. وی كه در بمباران شیمیایی مقر واحد اطلاعات و عملیات لشكر 41 ثارا... به شدت آسیب دیده بود، نخست به بیمارستان لبافی‌نژاد تهران و سپس به انگلستان اعزام شد. اما شدت صدمات وارده به حدی بود كه سرانجام در تاریخ سوم اسفندماه 1364 به شهادت رسید.

خاطراتی از شهید هندوزاده را با هم مرور می کنیم:
***ماشين حامل کمک هاي مردمي به شهر مهاباد رسيد . همان موقع درگيري شديدي در خيابان‌ها شروع شد. راننده که براي اولين بار با چنين صحنه اي رو به رو شده بود با نگراني گفت‌: « لطف کنيد ماشين را تخليه کنيد تا من زودتر برگردم .» بارماشين را خالي کرديم . مشغول چانه زني با راننده بوديم که ابراهيم از راه رسيد، پرسيد: « چه خبر است ؟ » راننده را نشان دادم و گفتم: « ايشان راننده‌ي يکي از ادارات کرمان است و نمي خواهد اينجا بماند.» ابراهيم گفت:« ماندن اجباري نيست. حالا که نمي‌خواهد، خودم او را از منطقه‌ي درگيري خارج  مي‌کنم.» ماشين سيمرغ را آورد. کاليبر 50 را روي آن گذاشت. پشت کاليبر رفت و به راننده گفت: « ماشين را روشن کن. دنبال سيمرغ بيا.» راننده و ماشين را از منطقه‌ي خطر خارج کرد.

*** ضد انقلاب به پايگاه سپاه در شهر مهاباد حمله کرد. وضعيت کاملا بحراني بود. با انواع و اقسام گلـولـه ها پايگاه  را مي کوبيدند. صبح آن روز يکي از ماشين هاي سپاه، داخل شهر به کمين ضد انقلاب افتاده بود و تعدادي از دوستان شهيد و اسير شده بودند. همين موضوع باعث قوت قلب ضد انقلابيون شده بود. آنها براي تصرف پايگاه سپاه تلاش مي کردند. نقش ابراهيم در جلوگيري از سقوط پايگاه غير قابل انکار بود. وي بلافاصله تيرباري را که خودش آماده کرده بود، به دوش کشيد و به طرف پشت بام دويد .
تيربار را مستقر کرد. به سرعت به سوي زيرزمين رفت. جعبه هاي سنگين مهمات را يکي پس از ديگري زير رگبار گلوله ها به پشت بام رساند و مهدي کازروني شليک کرد. اين دو نفر به قدري به سوي ضدانقلاب تيراندازي کردند که نهايتاً آنها متواري شدند .  

*** شناسايي سمت راست ارتفاعات كمرسرخ را به عهده‌ي ما گذاشته بودند . كارمان را انجام داديم . نيروها را كنار ميدان مين رسانديم . قصد مراجعت داشتيم كه عراقي ها با تيربار منطقه را زيرآتش گرفتند. ابراهيم و رضا  تصميم گرفتند، تيربار را خاموش كنند. من موافق نبودم . ماموريت ما شناسايي بود. به وظيفه‌ي خودمان عمل كرده بوديم و بايد برمي گشتيم.  با اين همه آن دو نـفر چند نارنجك برداشتند و آهسته به سوي سنگرها ي تيربار رفتند . سنگرها رايكي يكي خاموش كردند . نزديك صبح بدون آنكه درگيري سنگيني پيش بيايد، بچه ها خاكريز را تصرف كردند.
 
***ابراهيم با آن هيکل تنومند روحي لطيف داشت و گاهي شعر مي‌گفت. بعضي از اشعارش انسان را متحول مي کند:
يا رب ز کرم حال دعا بخش مرا 
در حال دعا جرم و خطا بخش مرا 
تا امشب اگر مـرا نيـامـرزيــدي 
امشب تو به خون شهدا بخش مرا
در جاي ديگري نوشته است:
ز شمع آموختم که چگونه بسوزم
ز رود آمـوختم کـه چـگونـه روم
ز کوه آموختم که چگونه بايستم 
ز رعـد آموختــم کـه چگـونه بغرّم 
ز برق آموختم که چگونه درخشم   
ز بـاد آمـوختـم کـه چگـونـه بجنگم

منبع: کتاب بوسه بر تاول


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده