ناگهان به ياد آوردم درحال صحبت کردن با خدا هستم و از ترس تير و ترکش فقط به جان خودم فکر مي کنم. به همين دليل استغفار کردم و رکعت دوم را عادي خواندم.
نوید شاهد کرمان، "مدت ها از شروع عمليات مي گذشت. از هر طرف تير و ترکش و خمپاره مي آمد. عراقي ها به شدت مقاومت می کردند . گلوله هاي مستقيم تانک وتوپ سنگر را هدف گرفته بود. زمين مي لرزيد. وقت اقامه‌ي نماز ظهر رسيد . بچه ها زير باران ترکش و گلوله يکي يکي و به سرعت نماز خواندند . نوبت به احمد عبداللهي رسيد. به نماز ايستاد. رکعت اول را به سرعت خواند. رکعت دوم را شروع کرد. ديگر شتاب نداشت. هرچه انتظار کشيدم، به رکوع نرفت.  حمد و سوره را با آرامش قرائت کرد . پس ازچند دقيقه وقتي بالاخره نمازش تمام شد، پرسيدم: «موضوع چيست؟ چرا رکعت دوم را اين قدر طول دادي؟!» پاسخي نداد.  اصرار کردم.  عاقبت گفت: « چنان گلوله مي آمد که رکعت اول را با شتاب خواندم. ناگهان به ياد آوردم درحال صحبت کردن با خدا هستم و از ترس تير و ترکش فقط به جان خودم فکر مي کنم. به همين دليل استغفار کردم و رکعت دوم را عادي خواندم.»
راوی: حسين صادقي  

يكي از همكاران مخابراتي در موردي كوتاهي كرده بود. ‌قصد داشتم در اولين فرصت عذرش را بخواهم. طرف متوجه شد و احمد را واسطه قرار داد. يك روز احمد نزد من آمد و گفت: « فلاني را ببخش ، گذشت كنيد.» پرسيدم: « ايشان چه حسني دارد كه شما واسطه شده‌ايد؟» گفت: « ورزشكار است.» عبداللهي ورزشكار بود و آن فرد همراه ايشان ورزش مي‌كرد. وقتي وساطت كرد، حرفي نتوانستم بزنم. فقط گفتم:« چشم.» احمد گفت: « چون ورزش مي كند، نقطه‌ي مثبتي دارد، اهل خودسازي است. شايد اگر به او فرصت بدهيد، خوب شود.»   
راوی: مظفر نمازيان  

قرار بود به اتفاق به يك ماموريت اداري برويم. صبح ماشين مخابرات همراه راننده مقابل منزل آمد. خانه‌ي من و احمد نزديك هم بود. هر دو سوار شديم. كمي جلوتر پدرم قدم زنان به طرف خانه خودش مي‌رفت ، خانه‌ي پدرم در همان مسير ماموريت ما بود. 
پرسيدم: « اشكالي ندارد پدرم را سوار كنيم؟ زشت است اگر بدون توجه به او از كنارش عبور كنيم.» گفت: « اشكالي ندارد.» راننده ايستاد. پدرم را سوار كرد. وي مدتي بعد مقابل خانه‌اش پياده شد . وقتي به پمپ بنزين رسيديم. مبلغي پول به راننده داد و گفت: « اين مبلغ را علاوه بر سهميه‌ي اداره بنزين بزن چون براي سـوار و پيـاده شـدن پـدر قـاسم كمي بنزين بيت المال مصرف شد.»"
راوی: رضا كافي
منبع: کتاب احمدآقا

شهید احمد عبدالهی/ نهم مرداد 1332، در شهر کرمان متولد شد. تا پایان مقطع متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. سال 1361، ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. کارمند مخابرات بود، به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست وسوم دی 1365، در بیمارستان شهید فقیهی شیراز بر اثر صدمات ناشی از جراحات جنگی شهید شد .
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده