به مناسبت سالروز شهادت «مهرداد خواجویی»؛
تا چند وقت به خاطر این کار استغفار می کرد، اعتقاد داشت که توی این دنیا چیزی نمی تواند به آدم ضرر برساند، مگر این که خدا بخواهد.
نوید شاهد کرمان، شهید «مهرداد خواجویی» سال 1348 در تهران به دنیا آمد، در سال 1359 به همراه خانواده به کرمان رفت. علاقه‌ی شدیدی به علوم اسلامی و دینی داشت؛ لذا در سال 1362 در حوزه‌ی علمیه‌ی کرمان ثبت‌نام کرد و با عشقی زایدالوصف به مطالعه پرداخت. خرداد سال 1367 مهرداد به آرزویش رسید. اصابت ترکش خمپاره به سر و نخاع باعث شد تا خون سرخش بر خاک شلمچه بریزد و چند روز بعد در بیمارستانی در اهواز آسمانی شود. مهرداد در سنّ 19 سالگی به آسمان بیکران شهادت بال گشود و در بهشت زهرای (س) تهران آرام گرفت.
خاطراتی پیرامون شهید «مهرداد خواجویی»/ صدای سوت گلوله

به مناسبت سالروز شهادت «مهرداد خواجویی»، خاطراتی پیرامون وی را مرور می کنیم:
صفت ممتاز ایشان بی صحبت کاری را انجام دادن است اینکه ما می خواهیم یک کار کوچکی را انجام بدهیم که خیلی هم بی ارزش هست ولی می خواهیم خودمان یا کارمان را به نحو بزرگ نشان دهیم به نظر من یکی از صفات برجسته اخلاق مهرداد این بود که هیچ وقت نه خودش ونه کارش را نمی خواست مطرح کند.
در یک جمع وقتی صحبت می شد بیشتر گوش می کرد نظرش را نمی گفت  هیچ وقت بی خودی نه نظر می داد نه چیزی می گفت بیشتر مرد عمل بود تا مرد حرف.
راوی: خواهر شهید 

برای همه رفیق خوبی بود علاقه زیادی به کار داشت دنبال کار می رفت  خیلی علاقه داشت که بچه ها حق وحقوق یکدیگر را رعایت کنند به همدیگر احترام بگذارند، خودش هم خیلی خوب رعایت می کرد و سعی می کرد به کسی ظلمی الحاق نشود به بچه ها احترام می گذاشت.
شهید بزرگوار هم از جنبه رازداری نیروی بسیار خوبی بودند و هم از جنبة کاری نیروی پرکار و فهمیده و دارای ابتکار عمل بودند.
مهرداد هیچ وقت خودش را به خاطر گلوله یا شنیدن صدای سوت گلوله روی زمین نمی انداخت فقط یک مورد که بچه ها می گفتن تو غرب آمده بودن گلوله نزدیک مهرداد خورده بود. آنجا مهرداد روی زمین خوابیده بود می گفتند بعد از اینکه بچه ها بلند شدند مهرداد هم بلند شده بود. اما تا چند وقت به خاطر این کار استغفار می کرد و من با خودم فکر می کردم که مهرداد به جای رسیده بود که این نوع رفتار را شرک می دانست نسبت به خدا و اعتقاد داشت که توی این دنیا چیزی نمی تواند به آدم ضرر برساند، مگر این که خدا بخواهد.
راوی: همرزم شهید

دو سال از جنگ گذشته بود همراه یکی از رفقا با خانواده هایمان برای زیارت به شیراز رفتیم یکی دو روز از اقامتمان در شیراز می گذشت که دوستم پیشنهاد داد به اهواز برویم خانواده ها در شیراز ماندند و ما به طرف اهواز حرکت کردیم وقتی رسیدیم به قرار گاه لشکر پیر مرد قد بلندی با موهای سفید توجهم را جلب کرد آمد جلویم و پرسید: واحد اطلاعات عملیات کجاست؟ نشانش دادم و پرسیدم : آن جا با کی کار داری ؟ گفت: با علی نجیب زاده با تعجب پرسیدم: ببخشید شما؟ گفت: من بابای مهرداد خواجویی گوکی هستم، بغلش کردم و بوسیدمش، گفتم من علی نجیب زاده هستم . دست کرد توی جیبش یک گواهی در آورد و گفت : این کپی گواهی حضور در جبهه شوهر خواهر مهرداد از طرف دانشگاه اصل گواهی را خواستند حالا من آمده ام تا اصلش را بگیرم گواهی مربوط به لشکر 14 امام حسین(ع) بود گفتم: این گواهی مربوط به لشکر ثارالله نیست کاری از دست من بر نمی آید اصرارم فایده نداشت هر چه دلیل آوردم قبول نکرد وقتی گفتم : مسئول ستاد لشکر هم صدور نامه بر مبنای این کپی را قبول نمی کند گفت: مثل اینکه تو اصلا حواست نیست مهرداد هم گفته بیایم پیش تو تعجب کردم پرسیدم: مهرداد ؟ گفت : من یک عکس از مهرداد توی خانه دارم که گذاشتم بغل دیوار هر موقع مشکلی برایم پیش می آید با مهرداد حرف می زنم و کارم را به او می گویم مهرداد هم از عکس جدا می شود و جواب مرا می دهد چند روز پیش ایستادم جلوی عکسش و گفتم : شوهر خواهرت عضو خانواده ی ماست همرزم تو هم بوده چرا نباید مشکلش حل بشه تو باید مشکلش را حل کنی مهرداد گفت فلان روز (همین امروز) برو بلیط بگیر حتی ساعت آمدن به این جا را هم گفت گفت مستقیم بیایم پیش علی نجیب زاده تا مشکلم را حل کنه گفت: مهرداد ساعت برگشتن و حتی وسیله ای که باید با آن برگردم را هم بهم گفته
مسئول ستاد لشکر نامه را به دقت خواند و بر اساس همان یک نامه صادر کرد.
راوی: (نجیب زاده)همرزم شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده