ماه رمضان در اردوگاه اطفال به روایت احمد یوسف زاده؛
این طرف پنجره دهان من آب افتاد و گرسنه تر شدم. املت سربازهای عراقی آماده شده بود و انها در انتظار صدای «توپ افطار» بودند که به رسم عراقی ها نشانه وقت رسیدن افطار است.
نوید شاهد کرمان، "غروب ماه رمضان شکم هایمان به قاروقور می افتاد. فضای خفه کننده آسایشگاه امان هایمان را می برید و برای تنفس هوای آزاد، می رفتیم سرهایمان را می گرفتیم روی نرده های آسایشگاه. 

یک روز از پنجره پشت آسایشگاه منظره جالبی از روزه داری دو نگهبان عراقی را دیدم. نزدیک غروب آفتاب توی محوطه خالی آتشی درست کردند و با چند قلوه سنگ، اجاق کوچکی و همانطور که تفنگ هایشان را حمایل کرده بودند، یکی شان ماهی تابه سیاهی آورد و گذاشت روی سه پایه سنگی و آن یکی چند گوجه سرخ و درشت خرد کرد داخل ماهی تابه. نفر اول از قوطی مربایی کوچکی، روغن ریخت توی ماهی تابه و چند تخم مرغ هم اضافه کرد.

این طرف پنجره دهان من آب افتاد و گرسنه تر شدم. املت سربازهای عراقی آماده شده بود و انها در انتظار صدای «توپ افطار» بودند که به رسم عراقی ها نشانه وقت رسیدن افطار است.
صدای شلیک توپ افطار که از بلندگو شنیده شد دو سرباز عراقی اول از هر چیز با ولع شروع کردند به پک زدن. بعد از کشیدن سیگار رفتند به سراغ املت ها و من برگشتم که به صف نماز جماعت برسم.

برگرفته از کتاب اردوگاه اطفال
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده