دکتر امیری و دکتر طیبی رساله ی امام را برداشتند و رفتند خدمت امام جمعه آبادان و گفتند که ما 5 ـ 4 نفر دکتر هستیم که به دلایلی که ذکر شده، روزه نمی گیریم و آقایان به ما غذا نمی دهند!
نوید شاهد کرمان، به مناسبت ماه مبارک رمضان خاطرات دکتر کرامت یوسفی فوق تخصص جراحی ترمیمی، از حضور در جبهه های دفاع مقدس را مرور می کنیم:
خاطرات دکتر کرامت یوسفی/ روزه در جبهه
من ماه رمضان در جبهه روزه نمی گرفتم، چون جای ثابتی نبودیم و هر جا نیاز بود، می رفتیم و جا به جا می شدیم. نیت روزه هم نکرده بودم. غذایی که در آبادان به ما می دادند، دال عدس بود. عدس و پیاز و مقداری ادویه جات. من این غذا را دوست نداشتم، ولی از ناچاری می خوردم، مقداری نان می زدیم کنار دال عدس ها و خیس می کردیم و می خوردیم. ظهرها به هوای این که ماه رمضان است، به ما نهار نمی دادند.
ما خسته و کوفته و داغون، ناهار می خواستیم. گفتند: آقای عباسی گفته مگه این ها تافته ی جدا بافته اند؟! خب روزه بگیرن. 
گفتم: ما نیت نکردیم که ده روز بمونیم، بنابراین روزه نمی گیریم، مأموریت ما معلوم نیست چند روز طول بکشه. رساله ی امام را زدیم زیر بغل که بریم پیش امام جمعه آبادان حاج آقا جمی، امام جمعه آبادان از کسانی بود که در تمام مدتی که در آن منطقه عملیات و جنگ بود، از شهر خارج نشد.
برای من در اتاق عمل کار پیش آمد. به دکتر امیدی گفتم شما بروید و تکلیف ناهارمان را آن جا روشن کنید. دکتر امیری و دکتر طیبی رساله ی امام را برداشتند و رفتند خدمت امام جمعه آبادان و گفتند که ما 5 ـ 4 نفر دکتر هستیم که به دلایلی که ذکر شده، روزه نمی گیریم و آقایان به ما غذا نمی دهند. حاج آقا جمی به آقای عباسی گفت: به شرط این که در ملاء عام روزه خواری نکنند، به آن ها ناهار بدهید.
از آن به بعد همان دال عدس را شب ها موقع افطار به ما می دادند. باید سهمیه ی ناهار مان را هم شب می گرفتیم و نگه می داشتیم برای ناهار روز بعد.
بعد از 5 ـ 4 روز من از این غذا که علاقه ای هم به آن نداشتم، خسته شدم. غذای دیگری هم نبود. یک روز به دکتر دهشیری(خدا رحمتش کند بعدها در جاده شمال در اثر تصادف مرحوم شد)، گفتم: بریم چیزی پیدا کنیم، بخوریم. از بیمارستان آمدیم بیرون، مغازه و فروشگاهی که نبود. رفتیم به سمت بهمن شیر. برکه ی آبی بود که مقداری خرفه سبزی آن در آن روئیده بود. انگار خدا نعمت عظیمی به ما داده باشد.با دکتر دهشیری نشستیم و خرفه ها را کندیم و آوردیم و شستیم و دسته بندی کردیم برای وعده های مختلف. اولین وعده مقداری آوردیم که با دال عدس بخوریم. خرفه ها که جوان و نازک نبودند، از بس ضخیم بودند که نمی شد آن ها را بخوریم. گذاشتیم کنار.
عصر روز نهم گفتند از بهبهان مقداری دوغ رسیده، ظرف هایمان را برداشتیم و سریع به طرف محلی که دوغ توزیع می کردند، رفتیم. نفری یک ملاقه دوغ گیرمان آمد. آن قدر این دوغ به ما مزه داد که نه با دهان بلکه با چشمامون آن را می خوردیم. فکر می کنم در عمرم غذایی به این لذیذی نخورده ام.
نشستیم بعد از 6 ـ 7 روز نون و دال عدس خوردن، این دوغ را با سلام و صلوات خوردیم و مقداری هم برای وعده ی دیگری گذاشتیم تا نان در آن تریت کنیم و بخوریم.
منبع: کتاب جراحی در خاکریز
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده