گنجینه خاطرات(1)؛
کنارش ایستادیم و حاج قاسم پیاده شد و با گرمی پیرامون اوضاع منطقه و نیروها با هم صحبت کردند. خوب نگاهش کردم؛ یک تکه نخ سیاه به جای کمر بند، دور کمرش بسته بود.
نوید شاهد کرمان، به اتفاق حاج قاسم میرحسینی، با موتور سیکلت از پادگان قشله به طرف فاو در حال حرکت بودیم. یک رزمنده ی قد بلند و رشید با پای برهنه از طرف مقابل ما در حال دویدن بود.
کنارش ایستادیم و حاج قاسم پیاده شد و با گرمی پیرامون اوضاع منطقه و نیروها با هم صحبت کردند.
خوب نگاهش کردم؛ یک تکه نخ سیاه به جای کمر بند، دور کمرش بسته بود.
 پس از خداحافظی با او، به حاج قاسم گفتم: کفش نداشت!
گفت: حتماً کفش‌هایش را به یک بسیجی داده.
 گفتم: جای کمر بند، نخ بسته بود!
 گفت: حتماًٌ فانوسقه‌‌اش را به بسیجیِ دیگری داده.
 گفتم: کی بود؟ 
گفت: حاج اکبر بختیاری، فرمانده محور. 


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده