خاطراتی پیرامون شهید ابراهیم هندوزاده؛
از آن طرف هم نيروهاي خودي شروع به تير اندازي کردند، از هر دو طرف به سوي ما تيراندازي مي شد. به زحمت خودمان را نزديك خط رسانيدم و با فرياد و سر و صدا بچه‌ها را متوجه كرديم.
نوید شاهد کرمان، "ماموريت شناسايي محور «ممد خشن» را به من و ابراهيم و محمدرضا مرادي  دادند. نزديك غروب آفتاب ، سوار بر موتور از خط خودي گذشتيم. پس از مدتي به ميـدان مين عراقي ها رسيديم و همان جا به حلقه‌ي محاصره‌ي سربازان دشمن افـتاديم. ظاهراً آن ها از مدتي قبل ما را زير نظر داشتند. به قدري نزديك بودند كه صـداي شان را مي شنيديم . قصد داشتند ما را اسير كنند. در يك فرصت مناسب فرار كرديم. در حالي كه عراقي ها پشت سـرمان تيراندازي مي كردند، داخل كانال پر از آب پريديم. از آن طرف هم نيروهاي خودي شروع به تير اندازي کردند، از هر دو طرف به سوي ما تيراندازي مي شد. به زحمت خودمان را نزديك خط رسانيدم و با فرياد و سر و صدا بچه‌ها را متوجه كرديم.     

*** مصطفي در عمليات رمضان شهيد شد. شب ابراهيم تلفن كرد. خبر شهادت برادرش مصطفي را داد و گفت: «ساك مصطفي را همراه جنازه اش مي فرستم.» چند روز بعد مصطفي را آوردند ، ولي ابراهيم در جبهه ماند . پيغام داده بود كه: « من بايد سنگر خالي او را پر كنم.» براي مراسم شب هفت و  چهلم برادرش هم نيامد. روزي كـه جنازه‌ي مصطفي بـه كرمان رسيد ، تلفن كرد و پرسيد: « پسرت به سلامت رسيد؟» گفتم: « بله. به سلامت رسيد .» روحيه‌ي مرا ارزيابي مي كرد .  

***تازه بازنشسته شده بودم. يک روز پرسيد : « پدر.... حالا که باز نشسته شده‌اي ، چه کار مي خواهي بکني ؟ » گفتم : « هنوز تصميمي نگرفته ام .» گفت : « بهتر است به سپاه برويد .» پاسخ روشني ندادم . عملياتي شروع شد و ابراهيم به جبهه رفت . مـن هـم بـا يکي از دوستان شريک شدم . وقتي برگشت، پرسيد :« پدر چه کار کردي ؟ » گفتم : « در يک نماينـدگي به صورت اشـتراکي شروع به کار خواهم کرد‌.‌» با ناراحتي گفت : « از اين پول ها وارد زندگي نکن . برويد به سپاه . » با اصرار ابراهيم ، به واحد  مهندسي سپاه رفتم وشروع به کار کردم . وقتي اين خبر را به او دادم . با خوشحالي گفت : «‌خيالم راحت شد .» 
 
***  براي شناسايي مواضع دشمن به عمق خاک عراق رفته بوديم . ابراهيم هندوزاده همراه ما بود. مسافتي بسيار طولاني را در هواي گرم تابستان طي کرديم‌. شناسايي را انجام داديم و برگشتيم. آب و آذوقه‌ي مختصري که همراه داشتيم ، هنگام رفتن تمـام شـد . در بـرگشت تشنـگي و گــرسنگي بچـه هـا را بي‌طاقت کرد. چشمم بـه ابراهيم افتاد . دهانش باز و بسته مي شـد. پـرسيدم: « چه مي‌خوري ؟ » به خوشه هاي گندمي که به صورت « ديم » در اطراف روئيده بود، اشاره کرد و گفت: « گنـدم مي خـورم . نـان را  از هميـن گنـدم درست مي‌کننـد . شما هم بخوريد .» با ترديد گندم هاي خام را از خوشه جدا کرديم و به دهان گذاشتيم . زياد بد نبود . شروع به خوردن کرديم . انرژي گرفتيم و برگشتيم ."
منبع: کتاب بوسه بر تاول

شهید ابراهیم هندوزاده/ نهم مردادماه سال 1339 به دنیا آمد و در دامان مادری متقی رشد كرد و تربیت قرآنی یافت. وی مقارن با گسترش امواج خروشان انقلاب اسلامی در سال 1357، موفق به اخذ دیپلم بازرگانی شد و با شركت فعال در تظاهرات خیابانی و مردمی نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا كرد.
"هندوزاده" در بهار سال 1359 وارد سپاه پاسداران شد و چندی بعد به منظور مبارزه با عوامل تجزیه‌طلب به كردستان رفت. شهامت و ایثار ابراهیم تا بدانجا بود كه در نهایت جان خویش را فدا نمود. وی كه در بمباران شیمیایی مقر واحد اطلاعات و عملیات لشكر 41 ثارا... به شدت آسیب دیده بود، نخست به بیمارستان لبافی‌نژاد تهران و سپس به انگلستان اعزام شد. اما شدت صدمات وارده به حدی بود كه سرانجام در تاریخ سوم اسفندماه 1364 به شهادت رسید.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده