مرور خاطراتی از شهید «علی اکبر محمدحسینی»؛
گفتم: « خيلي خسته هستيم، بعداً نماز مي خوانيم، الان وسط عراقي ها هستيم .» با تندي گفت: «مافقط براي نماز خواندن سختي جنگ را تحمل مي کنيم و اکنون همه با هم نماز مي خوانيم.»
نوید شاهد کرمان، "به اتفاق اکبر و يکي از برادران براي شناسايي ارتفاعات صعب العبور منطقه حرکت کرديم. مدت ها راه رفتيم. از کمين عراقي ها گذشتيم. نزديک ظهر حسابي خسته شديم. سربازان عراقي بالاي سرمان بودند. ناگهان ايستاد. به آسمان و به ساعتش نگاه کرد و گفت: «برادران! وقت نماز است.» گفتم: « خيلي خسته هستيم . بعداً نماز مي خوانيم. الان وسط عراقي ها هستيم .» با تندي گفت: «ما فقط براي نماز خواندن سختي جنگ را تحمل مي کنيم و اکنون همه با هم نماز مي خوانيم.» وسط عراقي ها ايستاديم و نماز خوانديم.


***مدت ها از عمليات سومار گذشته بود. يک روز نزد من آمد و گفت: « چند روز مرخصي مي خواهم. بايد به کرمان بروم .» گفتم: « شما مدت زيادي اينجا مانده اي، حتماً خسته شده‌اي. من هم حرفي ندارم. مي توانيد برويد.»گفت: « موضوع خستگي نيست. کارهاي ديگري دارم .»  مرخصي گرفت و رفت. چند روز بعد برگشت.
با خوشحالي گفتم :« چه زود برگشتي ؟! کارهايت تمام شد؟» گفت: «حاج آقا ........ من دفعه‌ي قبل از طرف سپاه اعزام شده بودم و احساس مي کردم بر حسب  وظيفه آمده ام و اين برايم عذاب آور بود. لذا به  کرمان رفتم. با سپاه  تسويه حساب کردم و حالا آزاد آزاد هستم و به ميل  و اختيار خودم آمده ام .»  سکوت کرد و سپس ادامه داد: « مي خواهم حضورم در جبهه براي خدا باشد ، نه به خاطر انجام وظيفه .»  

***درگيري روي تپه ادامه داشت. عراقي ها از آن بالا به راحتي پائين تپه را مي زدند. يکي از برادران تير خورد و روي زمين افتاد. پشت يک تخته سنگ بزرگ پناه گرفته بوديم و برادر مجروح را که آهسته ناله مي‌کرد، تماشا مي کرديم. از دست ما کاري ساخته نبود. اکبر با نگراني به مجروح و به سنگرهاي دشمن برفراز تپه نگاهي انداخت و گفت : « ممکن است دوباره تير بخورد، بايد او را به عقب بياوريم.»  
گفتم: « امکان ندارد، عراقي ها بر ما مسلط هستند و اگر حرکت کنيم، تيراندازي مي کنند .» با ناراحتي و اندوه پرسيد: « يعني هيچ کاري نبايد بکنيم تا برادرمان جلوي چشممان شهيد شود؟ » و بدون اينکه منتظر پاسخ باشد، از پشت سنگ بيرون آمد و به سوي مجروح دويد و در همان حال فرياد زد:« شليک کنيد .......شليک کنيد ........» سنگرهاي عراقي را نشانه رفتيم .عراقي ها هم به سوي اکبر آتش گشودند . بدون توجه به تيرهايي که اطرافش به زمين مي خورد ، خودش را به مجروح رساند . اورا به دوش کشيد و پشت تخته سنگ برگشت .   

برگرفته از کتاب حماسه سابله
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده