خاطراتی پیرامون شهید «محمدحسین مختاری»:
محمد حسین صبور وخوش اخلاق بود و در برخورد با من و پدرش و بچه ها و اقعاً حوصله به خرج می داد. خیلی مقید بود که در هر کاری رضایت من و پدرش را جلب کند.
نوید شاهد کرمان، شهید «محمدحسین مختاری» پنجم دی1347، درشهرستان سیرجان دیده به جهان گشود. ایشان تا پايه چهارم حوزه علمیه درس خواند. روحاني بود، به عنوان بسيجي در جبهه حضور یافت. چهارم‌دی1365، در ام‌الرصاص براثر جراحات جنگی به شهادت رسید. پیکر وی مدت‌ها درمنطقه به جا ماند و پس از تفحص سال 1374، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

رضایت پدر و مادر اولویت است
به مناسبت سالروز شهادت شهید محمدحسین مختاری به مرور خاطراتی از این شهید می پردازیم:  
          
*** زمانی که ایشان را 4 ماهه حامله بودم مثل کسی بودکه با من صحبت می کردند و آن مدت شیر در سینه ام وجود داشت .
زمانی که می خواست برود لباسش برایش بزرگ بود آن را کوچک کردیم آن وقت گفت می خواهم بدانم که مادر راضی هست شما باید این لباس را بر تنم بکنید گفتم: مادر من راضی هستم این حرف ها را نزن گفت نه لباس من را بپوش و برایم بخوان و بگو کفن بپوش بحر تنم مادرم که گر من عزیزتر ز علی اکبرم. 
من لباس او را پوشیدم و این شعر را برایش خواندم انگار می خواهد پرواز کند از بس خوشحال بود . در منزل یک حوض داشتیم از این طرف حوض می پرید آن طرف حوض و می گفت غصه نخور مادرم خنده کنان می روم / یا حجه بن الحسن گرد جهان می روم . و به برادر بزرگترش گفت من امروز از قفس آزاد می شوم بعد از بدرقه آزاد شد و عازم به جبهه در عملیات کربلای 1 بعد کربلای 2 و 3 با سوزن قفلی از پایش ترکش های را بیرون می آورد و می گفتم بدنت چرکی می شود نکن می گفت مادر شاید خدا کار به دست شما دارد وباید بمانید و برای جامعه خدمت کنید.
می گفت: مادر من این را نمی خواهم و در عملیات والفجر 8 در عملیات آزادسازی خط شکن بود غواص بود تا اینکه آمد 10 روز مرخصی و از دوستان و اقوام خداحافظی کرد و به سپاه برای بدرقه ایشان رفتیم آنقدر نورانی شده بود و کت وشلوار که از حوزه گرفته بود پوشیده و بسیار زیبا و نورانی شده بود و می گفت: مادر دعا کنید که شهید بشوم.

*** رفتارش توی منزل خیلی خوب بود . صبور بود خوش اخلاق در برخورد با من و پدرش و بچه ها و اقعاً حوصله به خرج می داد. خیلی مقید بود که در هر  کاری رضایت من و پدرش را جلب کند.  
راوی: مادر شهید  
    
***طلبه با استعداد و درس خوانی بود . ذهنی فعال برای درک مطالب علمی داشت. بعد از رفتن محمدحسین به جبهه به مدرسه امام صادق (ع) رفتم . وقتی خدمت رئیس مدرسه رسیدم . ایشان با خواهش و تمنا از من خواست هر طور شده مانع رفتن محمدحسین به جبهه شوم و اگر امکان داشته باشد ایشان را برگردانم . علت را جویا شدم . گفت محمدحسین طلبه آینده داری است اطمینان دارم که آینده ای بسیار پربار و درخشانی دارد اگر درس را ادامه دهد.

*** مدتی قبل از عملیات والفجر هشت در منطقه جفیر تعدادی از گردانهای لشکر از جمله گردانی که محمدحسین در آن بود مستقر شدند. بعد از مدتی محمدحسین را می دیدم ، خیلی خوشحال بودم . یک وقت از او سوال کردم نام فرمانده شما چیست . جوابی نداد گفتم چه آموزش هایی دیده اید. در گردان چکار می کنی ، اینجا برای چه آمده اید . هر چه سئوال کردم جوابی نداد ناراحت شدم گفت این سئوالات از اسرار نظامی می باشد از من سئوال نکن که جوابت را نمی دهم.

*** علاقه محمدحسین به حضرت امام خیلی زیاد بود . می شود گفت  واقعاً عاشق امام بود. عاشق اینکه برود جماران و امام را زیارت کند. در وصیتنامه اش نوشت: ای امام تو تنها گوهری بودی که در این قرن درخشیدی و نورافشانی کردی و جهان اسلام را نوردادی.

راوی: برادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده