گفت: «من دوست دارم شهید بشم. حتی اگر جنگ هم تموم بشه، من دست از مبارزه برنمی دارم؛ میرم فلسطین و اون قدر می جنگم تا شهید بشم. »
به گزارش نوید شاهد از کرمان، "محمّدجواد پنج ساله بود که او را به مکتب فرستادم. در مدّت کوتاهی قرائت قرآن را فرا گرفت. همیشه قرآن را با معنی برایم میخواند و میگفت: «باید کلام خدا رو خوب یاد بگیرید تا هر وقت جایی، آیهای از قرآن خوندید، بتونید معنی اش رو هم برای دیگران بگیید. »

*** بیماری سختی گرفتم. تمام کارهای خانه را محمّدجواد انجام می داد. یکروز حالم خیلی بد بود؛ آنقدر که حتی نتوانستم غذا درست کنم. وقتی در بستر بیماری چشمهایم را باز کردم، دیدم با یک ظرف سوپ کنارم نشسته. رو کرد به من و گفت: «ببین پسرت چهکار کرده؟! » گفتم: «تو آشپزی کردی؟ »
با خنده گفت: «مگه اشکالی داره؟ » گفتم: نه، ولی تو، تو... »
نگذاشت حرفم را ادامه دهم. قاشق سوپ را به دهانم گذاشت و برایم لبخند زد. دیگر بیماریام یادم رفت و از رختخواب بلند شدم.

*** دوره ی آموزش نظامی اش چهل روز طول کشید. خیلی نگرانش بودم. وقتی آمد و دید من بیتابی می کنم، گفت: «من دوست دارم شهید بشم. حتی اگر جنگ هم تموم بشه، من دست از مبارزه برنمی دارم؛ میرم فلسطین و اون قدر می جنگم تا شهید بشم. »

خاطراتی از مادر شهیدان «سیف الدینی»/ عاشق شهادت بود

منبع: کتاب «بی بی جلیله» خاطرات مادر شهیدان سیف الدینی

شهید محمدحسین سیف الدینی مسؤول تبلیغات گردان 410 غواصی در عملیات والفجر 8 شیمیایی شد و پس از تحمل درد و رنج فراوان به همرزمان و برادران شهیدش پیوست.
 
شهید طلبه محمد عباس سیف الدینی متولد1344 در بهار 1363، جبهه طلائیه دعوت حق را لبیک گفت و به کاروان شهدا پیوست.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده