يك ماه در فاو بوديم با خيلي ها آشنا شديم، اما من در چهره خيلي ها تفاوت را مي ديدم.حالت عجيبي داشتند و بيشترشان به شهادت رسيدند.جلال يكي از آنها بود، او متفاوت بود.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، شهید «جلال محمدي قناتغستاني» پانزدهم شهريور 1349، در روستاي قناتغستان ماهان از توابع‌ شهرستان كرمان به‌ دنيا آمد. وی تا سوم متوسطه درس خواند و به‌عنوان بسيجي‌ در جبهه‌ حضور يافت. سرانجام در چهارم ارديبهشت 1366، در تپه ‌سپيدار براثر اصابت تركش و موج‌گرفتگي به شهادت رسيد. 

پیرامون شهید «جلال محمدي قناتغستاني»/ او متفاوت بود
در ادامه خاطراتی پیرامون شهید «جلال محمدي قناتغستاني» را مرور می کنیم:
شما دو نفر بياييد پايين.
 بايد مثل بچه هاي ديگه وانت كرايه مي كرديم و خودمون رو به سيرجان مي رسونديم. بازرسي باغين حدودا سه كيلومتر به باغين مونده بود كه جلوي اتوبوس رو بازرسي گرفت. اول جلال و بعد منو به خاطر جثه كوچيك پايين آوردند.
فرمانده آموزشي موافقت كرد و من و جلال و عده اي ديگه سوار اتوبوس هاي اهواز شديم در حالي كه بعضي از بچه ها وانت كرايه كردند. من و چند تا از بچه هاي طلبه  همراهيان جلال بوديم.

***چهره و حالاتي كه داشت من را مجذوب خودش كرده بود و باعث شده بود كه توجه زيادي به او  داشته باشم.
ذكر مي گفت هر وقت كه كار ديگري نداشت. با خودش زياد خلوت مي كرد.
خيلي كم توي جمع بود.من تعجب مي كردم اما مطمئن شده بودم طلبه نيست. اما حالات قوي روحاني چون يك طلبه را داشت.
اهواز نزديكمان بود و اتوبوس ها به  مهديه ثارالله نزديك شده بودند.
وقت تقسيم رسيده بود و رزمندگان يكي يكي به گردان هاي مختلف فرستاده مي شدند. من و جلال را به گرداني در جنگل اطراف اهواز فرستادند. بعضي از گردان هاي لشكر در آنجا مستقر بودند.نام گردان را گردان 420 گذاشته بودند.
10 روز گذشته بود ،ما را به ماموريت پدافندي فاو فرستادند.
يك ماه در فاو بوديم با خيلي ها آشنا شديم، اما من در چهره خيلي ها تفاوت را مي ديدم.حالت عجيبي داشتند و بيشترشان به شهادت رسيدند.جلال يكي از آنها بود.
او متفاوت بود.

منبع: کتاب «برای زندگی ام»
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
امیر سروش
|
Germany
|
۰۵:۴۳ - ۱۴۰۱/۰۵/۰۵
0
0
من هم افتخار همرزمی شهید جلال محمدی رو داشتم همه جا، هم جنگل گمبوعه هم سد دز، هم فاو و هم منطقه بانه ارتفاعات مشرف به شهر ماهوت عراق و عملیات کربلای 10 که دوستانم اسمانی شدند و من ماندم و جبر روزگار، افسوس
شهید جلال هر بار که برای نماز قیام میکرد قبلش مسواک و عطر
میزد میگفتیم چرا ؟؟؟ میگفت میخوام وقت رازو نیاز با خداوند دهانم و جسمم خوشبو باشه
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده