دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۵۶
بسیار متواضع و مهربان بود، هیچ وقت به نیروهای تحت فرمانش فشار نمی آورد، می ایستاد و حرف دل آنان را می شنید و حتی نظرات و پیشنهادهای آنها را در زمینه کارها گوش می داد .
به همه ی نیروها مثل یک پدر محبت می کرد

بسیار متواضع و مهربان بود، هیچ وقت به نیروهای تحت فرمانش فشار نمی آورد، می ایستاد و حرف دل آنان را می شنید و حتی نظرات و پیشنهادهای آنها را در زمینه کارها گوش می داد . به همه ی نیروها مثل یک پدر محبت می کرد با آن که شاید سن و سالش از خیلی نیروها پایین تر بود اما جوانی و خامی را هیچ گاه در رفتارش نمی دیدی، اگر می فهمید در منطقه ای امکان خطر برای نیروهایش هست خودش در منطقه حضور می یافت و کار را به انجام می رساند .

پیگیر نیروها می شد، اینکه کجا هستند؟ چه می کنند؟ به فکر همه بود و سعی می کرد مشکلات همه را حل کند و تا جایی که می توانست خودش پیش قدم می شد . با آن که برادرم حاج علی در منطقه حضور داشت اما حاج مهدی نیز مثل یک برادر برای من دلسوزی می کرد و پیگیر کارهای من بود .

یک بار همراه عده ای به کمین می رفتم، غروب بود و ما داشتیم از جاده قمر بنی هاشم وارد هور می شدیم که دیدم یک جیپ کنار جاده نگه داشت .

حاج مهدی از جیب پیاده شد و آمد به سمت من و سلام کرد و گفت :

- چطوری عارف، دوباره که راهی شدی ؟

- بله، به من گفتند با این گروه به کمین بروم .

حاج مهدی رو کرد به آن دو نفر و به آن ها گفت :

- می شناسید عارف رو؟ این برادر حاج علی هاشمیه؟مراقبش باشید.

وقتی مرا می دید که دارم به کمین می روم به من می گفت :

- عارف تو از کمین رفتن دست بر نمی داری؟ فکر کردی اگر اتفاقی برات بیفته من باید چطوری برگردم اهواز؟ آخه پسر اگر یک اتفاقی برات بیفته من نمی تونم خودم را ببخشم . تازه جواب حاج خانم رو چه کسی باید بدهد؟ هر کاری می خوای بکن، فقط منو با حاج خانم درگیر نکن چون من نمی تونم جواب مادرت رو بدم .

عارف هاشمی همرزم شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده