خاطره خود نوشت شهید نظری (5)؛
شهید عبدالرضا نظری در دفتر خاطرات خود می نویسد: برويم سراغ اصل مطلب قايق ما و قايق حمد خورشيدي گم شد و روي آب اروندرود زير تيربارهاي دشمن گير کرده بوديم و قبل از اين که ما برويم غواص ها رفته بودند و گفته بودند که ما چراغ مي زنيم و شماها به طرف چراغ بيائيد چند تا از چراغ چشمک زن ها را ما ديديم رفتيم به سراغ چراغ ها نگاه کرديم که مي رويم داخل دشمن و داخل تيرهاي دشمن و باز بر مي گشتيم.
یک معجزه بزرگ

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید عبدالرضا نظری در یازدهم تیر ماه 1347 در کازرون دیده به جهان گشود . وی تحصیلات خود را تا مقطع سوم متوسطه در رشته علوم اقتصادی گذراند با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در چهاردهم آذر 1365 به درجه شهادت نائل آمد.


متن خاطره خود نوشت:

یک معجزه بزرگ
 برويم سراغ اصل مطلب قايق ما و قايق حمد خورشيدي گم شد و روي آب اروندرود زير تيربارهاي دشمن گير کرده بوديم و قبل از اين که ما برويم غواص ها رفته بودند و گفته بودند که ما چراغ مي زنيم و شماها به طرف چراغ بيائيد چند تا از چراغ چشمک زن ها را ما ديديم رفتيم به سراغ چراغ ها نگاه کرديم که مي رويم داخل دشمن و داخل تيرهاي دشمن و باز بر مي گشتيم با اين که راه را پيدا نکرديم خلاصه گفتيم که بهترين راه است که برويم مقر گردان و يک نفر از کساني که راه را مي داند با خودمان بياوريم رفتيم و يک نفر با خودمان آورديم که راه مي دانست خلاصه رفتيم و از روي سيم خاردار و مانع هاي خورشيدي عبور کرديم اينجا که يک معجزه بسيار بزرگ بود اين بود که آب سطح اروند بسيار بسيار آمده بود بالا که از سيم خاردار گذشته بود و از روي مانع ها گذشته بود و قايق ها به اين مانع ها برخورد نمي کردند و يک معجزه ي بسيار بزرگ ديگر اين بود که همان شب طولاني شده بود و حتي باران مي آمد که اين کوردلان هيچ باخبر نشدند .


خط شکسته بود

 يک معجزه ي ديگر اين بود که يک تير بار سنگين دولول که مخلوط پدافند ضد هوايي بود بر روي دهانه ي نهر کار گذاشته بودند که مي توانست نگذارد يک قايق هم به آن طرف برود و آن تيربار تا خبردار شد که قايق هاي ما دارند مي آيند شروع کرد به تيراندزي طرف قايق هاي ما ، 5 الي 6 عدد تير که انداخت آن تير گير کرد و ديگر شليک نکرد . خلاصه بچه ها با قايق رفتند داخل سنگر تيربار و آن مرد کثيف که پشت تيربار نشسته بود را گرفتند و به هلاکت رساندند و از همان جا راه باز شد و بچه ها به داخل رفتند . خلاصه تمام تيپ و لشکرها در يک زمان به دشمن حمله کردند . همان شب بسياري از عراقي ها به هلاکت رسيدند و خط شکستند ، طوري که اين عراقي ها غافل گير شده بودند که بچه ها آن ها را در عالم خواب به هلاکت رساندند خلاصهما پشت يک جاده اي نشستيم و شروع کرديم به سنگر کندن براي صبح و چند تا از سنگرهاي دشمن با نارنجک و آرپي جي منهدم کرديم تا صبح شد . صبح 21بهمن1364 چند عدد از سنگرهاي دشمن پاکسازي نشده بود که مقاومت کردند و چند تن از برادران ما که کنار ما بودند را شهيد کردند از جمله حمد خورشيدي و حميد شهامت و چند تن ديگر را مجروح کردند .


 خلاصه خط شکسته بود و بچه ها به جلو رفته بودند ولي اين سنگرها مقاومت مي کردند تا نزديکي هاي ظهر مقاومت کردند که آن ها هم توسط بچه ها زده شدند و ما به جلو رفتيم همين طور که به جلو مي رفتيم و رفتيم به ديگر بچه ها رسيديم موقعي که رفتيم باز من برگشتم و يک خمپاره انداز 60 ميلي متري که همان خمپاره ي 60 بود و مال عراقي ها بود برداشتم و پيش بچه ها رفتم و با خمپاره ي خودشان بر سر خودشان گلوله ريختيم و باز هم پيشروي مي کرديم تا اين که شب شد ، شب آن جا خوابيديم و صبح همين طور عراقي بود که در داخل نيزارها بيرون مي آمد و خودشان را تسليم مي کردند . خلاصه رأس البيشه را گرفتيم که رأس البيشه يکي از جاهاي بسيار مهم به شمار مي رفت خلاصه صبح روز 22بهمن1364 بود که 8 تن از عراقي ها داخل ني زارها بيرون آمدند و بعد از گشتن آن ها و سئوال کردن از آنها من و يکي ديگر از برادران آن ها را به لب آب برديم تا آن ها را به عقب ببرند و آن ها آن قدر روحيه شان باخته بودند که نمي دانستند چکار کنند خلاصه آن ها را رسانديم به عقب و مي گفتند داخل راه الموت الصدام و مي گفتند زيارت مشهد مقدس . خلاصه بعد از رساندن آن ها برگشتيم و به جلو رفتيم خلاصه روز سه شنبه 22بهمن1364 هم چقدر از منطقه ي دور فاو آزاد شد تا روز چهارشنبه 23/11/1364 در سنگرهاي عراقي مستقر شديم.


 و روز چهارشنبه 23 بهمن 1364 فهميديم که شهر فاو که يک شهر بسيار مهم و استراتژيکي بود و از لحاظ نفت يک شهر بسيار مهم بکار مي رفت آزاد شد و ما روز سه شنبه 23بهمن 1364 و روز چهار شنبه 24بهمن 1364 که در سنگر عراقي ها به سر مي برديم و از غذاهاي خودشان استفاده مي کرديم ، برنج مي پختيم و مي خورديم ، خيلي خوشمزه بود . خلاصه تا اين که روز جمعه 25بهمن1364 سوار نفربرهاي جنگي شديم که پي ام پي هم به آن ها مي گويند و به طرف سنگرهاي موشک هاي زمين به زمين عراق که از آن جا کشتي هاي ما و شهرهاي ما مورد حمله قرار مي داد رسيديم و در آن جا مستقر شديم و روز شنبه 26بهمن 1364 هم آنجا بوديم تا اين که شب فرا رسيد و سوار چند دستگاه ماشين ايفاها شديم و رفتيم تا يک عمليات ديگر در آن سوي فاو و آن سوي درياچه ي نمک انجام دهيم . خلاصه همين طور که مي رفتيم يک دفعه چند عدد منور زد عراق . امکان داديم که عراق ماشينها را ديده است و چندين عدد گلوله ي توپ و خمپاره و تانک طرف ما شليک کرد همه ما از ماشين پياده شديم و مقداري راه رفتيم و باز هم گفتند که اين طور فايده ندارد باز هم سوار ماشين شديم خلاصه ديديم که ماشين حرکت نمي کند گفتيم آقاي راننده حرکت کن ديديم که نه راننده اي است و نه کسي و راننده فرار کرده بود . خلاصه يکي از برادران به نام رحيم قنبري سواري يکي از ايفاها شد و جعفر عسکري هم سوار يکي ديگر از آن ها و حرکت کرديم به طرف جاده ي فاو ام القصر حرکت کرديم و تا آن جائي که مي شد با ماشين رفتيم و از آن به بعد پياده رفتيم . والسلام .
 

انتهای متن/
مبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده