خاطرات واحد تخریب لشکر ثارالله؛
جعفرزاده با آن ساک به بازار مي آمد و خريد مي کرد. يک بار وقتي علت را پرسيدم، گفت: «با اين کار به نفسم مي فهمانم که تو کسي نيستي.»
به گزارش نوید شاهد کرمان، خاطراتی از رزمندگان واحد تخریب لشکر 41ثارالله در دوران دفاع مقدس را مرور می کنیم:

مبارزه با نفس از نگاه شهید «حميدرضا جعفرزاده»
***حميدرضا جعفرزاده در مبارزه با نفس سرآمد بود. يک روز او را با لباس بسيجي سوار بر دوچرخه ديدم، در حالي که يک ساک دستي رنگ و رو رفته و پاره همراهش بود. براي خريد وارد بازار شد. ساک به قدري کهنه و مندرس بود که آدم خجالت مي کشيد با آن به بازار برود. جعفرزاده با آن ساک به بازار مي آمد و خريد مي کرد. يک بار وقتي علت را پرسيدم، گفت: «با اين کار به نفسم مي فهمانم که تو کسي نيستي.»   

*** شب تاسوعا در منطقه‌ي سد دز سيصد نفر را براي برگزاري مراسم عزاداري به مقر تخريب دعوت کرديم. شام و ميوه براي پذيرايي از اين افراد پيش بيني شده بود. بچه ها وارد مقر شدند. مراسم شروع شد. رفته رفته تعداد مهمان ها از سيصد نفر گذشت. همه ما را نگران کرد که چگونه از اين تعداد پذيرايي کنيم. از مسعود  پرسيدم: «حالا چه کار کنيم؟ چگونه به همه شام بدهيم؟!» با آرامش گفت: «به خدا توکل مي کنيم. خودش درست مي کند.» بعد از مراسم هـمه‌ي شرکت کننده ها شام خوردند و غذا کم نيامد.     

*** قبل از عمليات خيبر، آتش به جان چادر واحد تخريب افتاد.  بسياري از امكانات و از جمله دوربين درآتش سوخت و بلا‌استفاده ماند. حميد رضا پرسيد: « اشكال ندارد از اين دوربين استفاده كنم؟» گفتم :« نه، اشكال ندارد. » دوربين را شكافت. ذره بين داخل آن را بيرون آورد. مورچه اي كف دستش گذاشت و درحالي كه با دقت به وسيله‌ي ذره بين حيوان را برانداز مي کرد، گفت : «عظمت الهي را بيين! عجب حيواني خلق كرده! چقدر ريز و با عظمت است!» بعد از اين جريان سوره‌ي نمل را مي خواند و با صداي بلند گريه مي‌كرد.

منبع: کتاب «انفجار دژ»

پایان پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده