نوید شاهد _«عباس جعفري» از رزمندگان لشکر ثارالله می‌گوید: انفجار خيلي زياد بود. پس از فرو نشستن گرد و خاک معلوم شد كه يكي از نيروها داخل سنگر خوابيده است. وی از فرط خستگی خوابيده بود. وقتی بيدارش كردم، پرسيد: «انفجار تمام شد؟! من كه چيزی نفهميدم.»
به گزارش نوید شاهد کرمان، پس از آزادی خرمشهر، قرارگاه كربلا  «مرتضی حاج باقري» را به تيپ ثارالله مامور كـرد تـا در عمليات رمضان واحد تخريب تيپ را اداره نمايد. حاج باقري پس از عمليات رمضان در تيپ ثارالله ماند و همزمان با تشكيل لشكر 41 ثارالله به عنوان اولين مسئول واحد تخريب لشكر معرفي شد.

صدای انفجار هم او را از خواب بیدار نکرد!

در ادامه خاطراتی از رزمندگان واحد تخریب لشکر 41ثارالله در دوران دفاع مقدس را مرور می کنیم:

***قرار بود با تعدادي از بچه ها انفجاري در جاده‌ي فاو- البهار انجام دهيم. چون قدرت انفجار زياد بود، از نيروهاي داخل سنگر نزديك محل انفجار خواستيم سنگر را تخليه كنند. يكي از بچه ها آتش زنه را روشن كرد و همه به سرعت در محل مناسبي پناه گرفتيم. شدت انفجار خيلي زياد بود. پس از فرو نشستن گرد و خاك معلوم شد كه يكي از نيروها به نام كل اكبر داخل سنگر خوابيده است. شتابان خودم را به سنگر رساندم. كل اكبر از فرط خستگي خوابيده بود. وقتي بيدارش كردم، پرسيد: «انفجار تمام شد؟! من كه چيزي نفهميدم.»     

***مشغول خنثي كردن ميدان مين نزديك شهر فاو بوديم كه هواپيماهاي عراقي بالاي سرمان ظاهر شدند و راكت ها را پرتاب كردند. بدون توجه در خلاف جهت سقوط راكت ها در ميدان مين شروع به دويدن كرديم. پس از لحظاتي يكي از بچه ها فرياد زد: «مين... مين...» ايستادم و متوجه شدم كه پاشنه‌ي پايم نزديك مين است. اگر فرياد نزده بود، پايم را روي مين مي گذاشتم. راكت ها كمي دورتر به زمين خورد و لطف خدا شامل حال ما شد كه مسافتي را در ميدان مين دويديم و صدمه‌اي نديديم.     

***ميدان مين را خنثي کرده بودم. تعدادي مين والمري را در يک گودي گذاشتم. ماسوره و چاشني زماني را به مين ها وصل کردم تا منفجر شوند و خودم پناه گرفتم. ناگهان متوجه شدم که يک ماشين لندرور به طرف مين‌ها حرکت مي کند. با سر و صدا از راننده خواستم توقف کند. ماشين کنار مين ها ايستاد. چيزي به انفجار نمانده بود. فرياد زدم: « بخواب ..... بخواب روي زمين.... » راننده روي زمين خوابيد.کمي بعد صداي «تق» شنيده شد. راننده بلند شد و پرسيد: « انفجارتان همين بود؟!» براي اينکه وحشت نکند، گفتم: « بله .. همين بود.» سوار لندرور شد و حرکت کرد. به سوي مين ها رفتم. با کمال تعـجب متـوجه شدم چاشني عمل کرده، ولي مين ها منفجر نشده اند. اگر منفجر مي شدند راننده را تکه تکه مي کردند.  

راوی: عباس جعفري از رزمندگان لشکر ثارالله

پایان پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده