خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛
"محمود حاجی زاده" از رزمندگان لشکر ثارالله تعریف می‌کند؛ شهید "علي عابدينی" گفت: «ما آمده ايم که شهيد بشويم، شما گريه مي کنيد که چرا حاج احمد شهيد شد! اين سعادتي است که نصيب همه ي ما نمي شود. شما هم بايد دنبال شهادت باشيد.»
به گزارش نوید شاهد کرمان، پرسنل گردان 410 لشکر 41 ثارالله به عنوان گردان خط شکن چنان نقش ارزنده اي در عمليات ها داشتند که سپهبد شهید «حاج قاسم سليماني» فرمانده لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس در مصاحبه اي گفته است: «گردان 410 يک ستاره ي درخشان در لشکر 41 ثار الله بود. ستاره‌ي زهره اي بود که همه نور آن را مي ديدند».

شما باید دنبال شهادت باشید

در ادامه به مرور خاطراتی از گردان 410 غواص لشکر ثارالله می پردازیم:  

*** بعد از شهادت فرمانده گردان 410، کنار پيکرش نشسته بوديم و گريه مي کـرديم. علي عابديني از راه رسيد. همين که آن وضع را ديد، گفت: « ما آمده ايم که شهيد بشويم، شما گريه مي کنيد که چرا حاج احمد شهيد شد!» همه را حرکت داد. همان طور که جلو مي رفتيم، صدايش را مي‌شنيديم که مي گفت:  « اين سعادتي است که نصيب همه ي ما نمي شود. شما بايد دنبال شهادت باشيد.»  
راوی: محمود حاجی زاده

*** شب عمليات والفجر 8  وقتي از اروند بيرون آمديم، به ساحل دشمن رسيديم. حاج احمد سرکرده ي ما بود. به سرعت از سيم خاردار عبور کرد و رفت. بي سيم چي ها و پيک هايش همراه او رفتند و ديگر او را نديدم. خط شکست. عراقي ها کشته و مجروح شدند و تعدادي فرار کردند. گردان هاي قايقی پيشروي کردند و .......  تصور مي کردم حاج احمد جلو رفته ساعت ها گذشت . قاسم ميرحسيني از  راه رسيد. رضا مؤذني را صدا کرد و آرام چيزي در گوش او گفت. رنگ چهره ي رضا تغيير کرد. کمي بعد رضا به طرفم آمد و گفت: « با چند نفر از بچه ها برويد جنازه‌ي حاج احمد و پيک هايش را بياوريد.» با تعجب به دهان رضا خيره شدم. نمي توانستم باور کنم. پرسيدم: « چي گفتي؟!» سرد نگاهم کرد و با اندوه گفت: « حاج احمد شهيد شده، همين کنار.» ناباورانه به سمتي که اشاره کرد، رفتم. حاج احمد و هفت نفر از پيک‌هايش روي زمين بودند. گلوله ميان آنها خورده و همه را به شهادت رسانده بود.   
راوی: بهرام سعيدی

*** صبح عمليات والفجر 8، همين که هوا روشن شد، نزديک چهارراه قشله جانشين فرمانده گردان 410 غواص را با لباس غواصي ديدم. علي عابديني هنوز فرصت نکرده بود لباس غواصي را با لباس معمولي عوض کند. از بعد از ظهر روز قبل که لباس را پوشيده بود، هنوز آن را تعويض نکرده بود. وقتي به هم رسيديم، گفتم: « چرا لباس هايت راعوض نکـرده اي؟ بدنت مي پوسد، گرمت مي شود.» با سرو صورت گل آلود گفت: «هنوز فرصت نکرده ام.» بعد پرسيد: « چيزي براي خوردن داري؟» گفتم: «من که ندارم. بگذار از بچه ها سوال کنم.» بعد از کمي جستجو يک قوطي کنسرو ماهي و مقداري نان بربري پيدا کردم. پرسيدم: « کنسرو را باز کنم تا بخوري؟» گفت:« نه ... آن را مي برم با بچه ها مي خوريم.» کنسرو و نان ها را گرفت و رفت.  
راوی: علي محمدي

منبع: کتاب گردان غواص

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده