دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۱۴
نوید شاهد - «نزدیک سحر بود، دلشوره‌ای عجیب به دلم افتاد. نمی‌دانم فکر می کنم در خواب و بیداری بودم که ندایی به من گفت: «از پسرانت یک نفر شهید می شود» کدامیک؟ و من پریشان از خواب پریدم» طاهره اژگل مادر شهید "حبیب عصاره" خاطره‌ای از خبر شهادت پسر شهیدش را بیان می‌کند. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.

 به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حبیب عصاره يكم آذر 1345 ،در شهرستان انديمشک به دنيا آمد. پدرش مصطفي، فروشنده بود و مادرش طاهره نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. طلبه بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن 1364، در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهيد شد. مزار او در زادگاهش واقع است.

متن خاطره:

نزدیک سحر بود دلشوره ای عجیب به دلم افتاد. نمی دانم فکر می کنم در خواب و بیداری بودم که ندایی به من گفت: «از پسرانت یک نفر شهید می شود» کدامیک؟و من پریشان از خواب پریدم.

خدایا گناهی مرتکب شدم، یعنی چه؟ آن روز خیلی استغفار کردم شب دوباره همان خواب و من باز هراسان از خواب بلند شدم خدایا چه امتحان سختی؟ و دوباره تکرار خواب. آنقدر که مرا به فکر واداشت. واقعا اگر قرار است من انتخاب کنم باید چه بگویم. دوماهی بود سعید ازدواج کرده بود، نمی خواهم نوعروسش در عزای همسرش چادر سیاه به سر کند و حبیب که همه زندگیم بود پسری که عاشقانه دوستش داشتم ناخودآگاه یادم آمد که .....

مادر برایم دعا کن،

حبیب جان من که همیشه این کار را می کنم

 مادر مطمئن باشم

آره عزیزم

 از صبح که بیدار می شوم تا شب که می خوابم

او همانند کودکیهایش خودش را لوس کرد و گفت:«مادر دعایت چیست برایم؟»

سلامتی تو و همه رزمندگان ،پیروزی حق علیه باطل

اخمهایش در هم رفت«دعاهایت خوب است من دعای دیگری می خواهم.»

منظورت را نمی فهم با دستهایش صورتش را پوشاند و گفت:«من شهادت می خواهم»

 یک دفعه وجودم زیرو رو شد مادر جان این چه حرفیست. ان شااله بزودی در جنگ پیروز می شویم

اما او باز و باز و باز تکرار کرد و فقط از من دعای شهادت میخواست .

لحظاتی فکر کردم اگر انتخاب است حبیب عاشقانه شهادت می خواهد دوباره به خود نهیب کردم نه نمی توانم و باز تکرار انتخاب .

آنشب دیگر خواب ندیدم صبح بعد از نماز دعا کردم برای سلامتی همه رزمندگان اسلام نمی دانم چقدر طول کشید که صدای در آمد دلشوره تمام وجودم را گرفت در باز شد و چهره ای غمگین ،شرمنده......مادر .......و من سراسیمه پرسیدم:«کدام پسرم؟»

 و او با بغض گفت:«حبیب.»

دیگر توان نداشتم در گوشه حیاط نشستم صدایم می لرزید حبیب عزیزم شهادتت مبارک.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده