پدر نخبه علمی شهید «محمدرضا ذاکریان» از شهدای جنگ تحمیلی رژیم صهیونی با اشاره به اینکه پسرم شهادت را انتخاب کرده بود، گفت: رژیم صهیونیستی بداند ملت ایران از شهادت هراسی ندارد.
مادر شهید «محمدرضا ذاکریان» میگوید محمدرضا مقید بود که حتما برنج این نذری را خودش بکشد، حتی چند ساعت قبل زنگ میزد که مامان پلو را به کسی نده خودم میآیم. مقید بود که به نیت امام علی (ع) حتما این قدم را در راه ایشان بکشد. هرکجای تهران یا اصفهان بود سحر بیست و سوم ماه رمضان میآمد خانه و برای روزه داران غذا میکشید. اینکه در شب میلاد امام علی (ع) به شهادت رسید همان اخلاص صادقانه اش برای ایشان بود که در راه خودشان به شهادت برسند.
دوست شهید «علی باقری» میگوید: با وجود اینکه در زندگی اش مشکلات زیادی را به چشم دید، اما صبر و مقاومت فوق العادهای داشت. همیشه از مشکلات زندگی اش صحبت میکرد.
برادر شهید «سیدناصر حسینیان» میگوید: دوره نوجوانی با بچههای محل که بازی میکردم اگر بین ما بحثی میشد شهید همیشه طرف حق را میگرفت به او میگفتم تو برادر من هستی ایشان میگفت: من طرفدار حق هستم.
روایت مادر شهید دکتر «مجید تجنجاری» از فرزند شهیدش:
دوست شهید «سیدرجب رشیدایی» میگوید: پسرم خیلی حلال و حرام را رعایت میکرد و همیشه با آدمهای خوب معاشرت میکرد. یکبار به من گفت: مامان دوستم رضا به من گفت: برویم خانه همسایه انجیر بچینیم. من به او گفتم، آقا رضا اول از صاحب خانه اجازه بگیریم، بعد انجیر بکنیم. رضا گفت: ول کن، دنیا دو روزه، پسرم ناراحت شد و گفت با من دیگر حرف نزن. انجیر دزدی حرام است.
همرزم شهید «سیف الله جهانی امیری» میگوید: بیشترین آرزویی که داشت این بود که همیشه میگفت: حسین جان! دوست دارم قبل از این که بمیرم و شهید بشوم یک بار هم شده به زیارت آقا در کربلا بروم و بعد شهید شوم.
مادر شهید «فرج الله حامدی» میگوید: داشتیم ناهار میخوردیم، فرج یهو گفت: مامان میدونی من پسر فاطمه زهرام. بهش گفتم فرج لوس نشو؛ ناهارتو بخور. چند وقتی از اون روز گذشت و جنگ شد و پسرم رفت جبهه و شهید شد و وقتی آوردنش سرش قطع شده بود. خیلی بی تابی میکردم.