يکشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۱
نوید شاهد: پيشتر گذشت که ساواک براي مدتي وي را از رفتن به قم منع کرد و در حرکتي موذيانه خواست تا با دعوت ايشان به دانشگاه براي تدريس، استاد را از فضاي معنوي حوزه دور کند. آن متفکر پرهيزگار براي تقويت ارزشها و به وجود آوردن در فرهنگ اين کانون علم، و همکاري با استاد شهيد مطهري ـ که آن وقت در دانشکدة الهيات بود ـ اين دعوت را پذيرفت.
 در زماني که تبليغات استثمارگران، دانشگاه را در نظر علما به عنوان مرکز کفر معرفي مي‌کرد و تحصيل علوم جديد اعراض از دين شمرده مي‌شد، شهيد مفتح بي‌اعتنا به افکار موهوم استعماري در حالي که از استادان برجستة حوزة علمية قم به شمار مي‌رفت با انتخابي آگاهانه پا به دانشگاه و جمع دانشجويان نهاد. در آن ايّام ايشان درجة اجتهاد را در حوزه احراز کرده بود و پس از مدتي حضور در دانشگاه موفق به اخذ درجة‌دکترا شد.

پيشتر گذشت که ساواک براي مدتي وي را از رفتن به قم منع کرد و در حرکتي موذيانه خواست تا با دعوت ايشان به دانشگاه براي تدريس، استاد را از فضاي معنوي حوزه دور کند. آن متفکر پرهيزگار براي تقويت ارزشها و به وجود آوردن در فرهنگ اين کانون علم، و همکاري با استاد شهيد مطهري ـ که آن وقت در دانشکدة الهيات بود ـ اين دعوت را پذيرفت.

اين دو دانشمند مسلمان از سالها قبل در سنگرهاي مختلف مشغول فعاليتهاي فکري و فرهنگي بودند. دکتر مفتح در شوراي مرکزي جامعة روحانيت مبارز تهران در کنار شهيد فضيلت، استاد مطهري در شکل دهي و هدايت مبارزات اسلامي ملت ايران ـ بويژه مردم تهران ـ نقش فعالي داشت و در تلاشهاي علمي و اجتماعي دست در دست شهيد مطهري و به همراهي او پيش مي‌رفت.

او در سنگر دانشکده الهيات با همکاري آن فيلسوف شهيد مشغول مبارزه با ظلم و جهل بود. رژيم پهلوي برنامه‌هاي وسيعي براي جلوگيري از مسير مبارزة اين دو استاد شهيد در دانشکدة مزبور تدارک ديده بود و به کمک عناصر مزدور خود فروختة چپ‌نمايي که به عنوان استاد دانشکده الهيات و معارف اسلامي آنها را وارد دانشکده کرده بود مشغول نشر افکار انحرافي و الحادي در دانشکده گرديد، تا فعاليتهاي اين دو متفکر را خنثي کنند؛ که آن دو بزرگوار با روشن‌بيني خاص خود علاوه بر مبارزه با افکار الحادي عناصر خود فروخته؛ در مسير اسلام راستين به حرکت خويش ادامه دهند.

آريانپور فردي مارکسيست و مدرّس دانشکدة الهيات بود. و اين جزو شگفتيهاي آن زمان بود که کسي علوم الهي و اسلامي را تدريس مي‌کند که آن را مطلقاً قبول ندارد. آن ملحد وقتي به شهيد مطهري مي‌رسيد با قاطعيت مي‌گفت بنده معتقد به اسلام هستم و ديگران خلاف مي‌گويند! يک روز در خصوص مسأله‌اي که وي سرکلاس در مورد مباحث ديني مطرح کرده و موجب اعتراض دانشجويان شده بود، دکتر مفتح شروع به فرياد و اعتراض در صحن دانشکده نمود؛ استاد مطهري خود نقل مي‌کند: يک وقت ديدم داد و فرياد بلند شد، رفتم بيرون ديدم دکتر مفتح از رفتار آريانپور و تعليمات الحادي وي عصباني شده است.

بعد از اين ماجرا شهيد مطهري ضمن دفاع از دکتر مفتح به عنوان اعتراض اعلام مي‌دارد که بايد آريانپور در اين دانشکده نباشد، در غير اين صورت ما بيرون مي‌رويم. پس از آن، تنها در مدت کوتاهي آريانپور از تدريس ممنوع شد ولي پس از مدت کوتاهي بار ديگر برايش برنامه گذاشتند شهيد مطهري به دليل اعتراض به اين وضع از دانشکده خارج شد و ديگر به دنبال او هم نيامدند.

يکي از شيوه هاي اخلاقي شهيد مطهري اين بود که در انجام کارهاي حساس همواره از دوستان نزديک و با وفاي خويش مدد مي‌گرفت و کارها را به نام و به دست آنان اجرا مي‌کرد و خود به طور غيرعلني حساب کار را داشت. يکي از افرادي که بيش از هر کس ديگر در ارتباط با استاد شهيد اين مسؤوليت را مي‌پذيرفت، دکتر مفتح بود.

وي عقيده داشت استاد مطهري در تاريخ معارف اسلامي هيچ گاه فراموش نمي‌شود و در بزرگداشت شهادتش فرمود: �آنچه بيشتر ما را ناراحت کرده، آن تقوا و معنويت، عرفان و پاکي مرحوم آقاي مطهري است و بحق جز براي خدا و اسلام به هيچ چيز نمي‌انديشيد بارها در مسائلي که پيش مي‌آمد بنده به ايشان عرض مي‌کردم که حالا فلان مطلب را ممکن است عنوان نکنيد، فعلاً مصلحت نيست، مي فرمود: اين را بايد گفت! انحراف فکري به وجود مي‌آيد و من نمي‌توانم در برابر انحراف عقيده و فکر که در بين جامعة اسلامي به وجود بيايد آرام باشم. در محل سابق دانشکده الهيات يک روز ديدم با نگراني مي‌گويد فکري بايد کرد مکتب مادّيگري عجيب دارد در ذهن جوانان ما رسوخ مي‌کند . �

در سال 1349 که مرحوم دکتر مفتح به مکه مشرف گرديد، برنامة تدريس ايشان را استاد مطهري به عهده گرفت؛ چنانکه در اين باره مرقوم فرموده‌اند:

گروه محترم فلسفه و حکمت اسلامي

اين بنده متعهد است که در غياب جناب آقاي دکتر مفتح که از تاريخ اول بهمن تا 4 بهمن در مرخصي هست به مدت يک هفته يعني از 17 بهمن تا 24 بهمن کلاسهاي تدريس معظم‌له را اداره نمايد.

مرتضي مطهري 27/10/1349

شهيد مطهري در ضمن نامه اي در مورخه 7/7/1352 خطاب به رئيس دانشکدة الهيات و معارف اسلامي اينچنين تقاضاي ارتقاي علمي براي دکتر مفتح نموده است:

رياست محترم دانشکدة الهيات و معارف اسلامي

به استناد مادة 18 اصلاحي آيين نامه استخدامي هيئت علمي دانشگاه مصوبه سي‌امين جلسه هيئت امناي دانشگاه تهران با کسب نظر شوراي اجرايي گروه فلسفه و حکمت اسلامي چون آقاي دکتر محمد مفتح داراي شرايط و استحقاق يک پايه ترفيع را دارند بنابراين تقاضا مي‌شود از پايه دو استادي به پايه سه استادي ارتقا يابد.

مدير گروه فلسفه و حکمت اسلامي ـ مرتضي مطهري

در جلسة‌مورخة 25/9/51 گروه فلسفه و حکمت اسلامي دانشکدة الهيات که با حضور دکتر مفتح، استاد مطهري و اساتيد ديگر تشکيل شد دربارة يک طرح تحقيقاتي، مذاکراتي به عمل آمد و مقرر شد کتاب نجات ابوعلي سينا پس از مقابله با نسخ خطي معتبر، ترجمه و همراه با متن اصلي چاپ شود؛ که دکتر عزّتي قسمت منطق و دکتر مفتح بخش فلسفة آن را براي اين مهم عهده‌دار گرديدند. ناگفته نماند که در اين سالها شهيد مفتح در گروه فلسفه و حکمت اسلامي عضويت داشت؛ در حالي که مدير اين گروه استاد مطهري بود. در مورخة چهارم خرداد 1354 استاد مطهري در حقيقت به دليل کارشکنيهاي اميرحسين آريانپور ملحد و در ظاهر به موجب خستگي، از مديريت گروه استعفا داد؛ که بلافاصله استعفاي ايشان پذيرفته شد و پس از آن آريانپور و ملکشاهي يکه‌تاز ميدان گروه مذکور شدند. در سال 1356 که دکتر مفتح نيز از سوي ساواک دستگير گرديد بعد از آن کسي نبود که گروه فلسفه و حکمت را در مسير معارف اسلامي قرار دهد.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به استاد مطهرّي پيشنهاد تصدّي رياست دانشکدة الهيات را دادند که ايشان نپذيرفتند و مرحوم مفتح را معرفي کردند. وي که سرپرستي کميته انقلاب اسلامي منطقه چهار را عهده‌دار بود، رياست دانشکدة الهيات و معارف اسلامي را هم پذيرفت و در سنگر دانشگاه براي تغيير برنامه‌هاي درسي و ايجاد وحدت بين حوزه و دانشگاه جديت فراواني به کار برد. نامبرده در دانشکدة الهيات کلاسهاي منظم و مختلفي ترتيب داده بود که شهيد مطهري، حجت الاسلام رفسنجاني و در آن شرکت مي‌کردند.

استاد مفتح با عضويت در شوراي گسترش آموزش عالي کشور سعي در پايه‌ريزي يک دانشگاه اسلامي نمود که متأسفانه با شهادت ايشان، برنامة مزبور ناتمام ماند.

استاد شهيد مرتضي مطهري،‌شهيد دکتر مفتح و دکتر محمدباقر حجتي جلسات اختصاصي هم با يکديگر داشتند. در اين جلسات مسائل گوناگون فرهنگي و فکري مورد بحث قرار مي‌گرفت و طرحهايي ارائه مي‌گرديد.

استاد دکتر سيد محمد باقر حجتي پس از آنکه به توصيف اتاق بدون تشريفات و بسيار سادة شهيد مطهري در دانشکده اشاره مي کند، مي‌گويد:

�يک روز همگي اساتيد معمّم دانشکده را به چنين اتاق احضار فرمودند که مرحوم حجت الاسلام شهيد مفتح ـ عطرالله مرقده الشريف ـ از جملة آنها بود و مجموعاً ما پنج تن از استاداني بوديم که روحاني و معمّم بوديم. وقتي همگي ما نزد استاد حضور به هم رسانديم، پس از احوالپرسي و مذاکراتي مقدماتي به همة ما خطاب کرده،‌ قريب به اين مضمون فرمودند:

�ما بايد در اين دانشکده از نظر کار و کوشش براي دانشجوياني که عدة‌زيادي از آنها به منظور کسب معارف اسلامي با اخلاص به اين دانشکده روي آوردند، نمونه باشيم تا مخالفان ما نتوانند از ما خرده‌گيري کنند. همة ما بايد براي نشر دين و و دانش و حمايت از حريم اسلام و علم در اين دانشکده مساعي خود را بکار گيريم و از زير کار شانه خالي نکنيم و فرصت کافي براي تدريس دانشجويان و پاسخ به سؤالات آنها فراهم نماييم.

وجوهي که به عنوان حقوق ماهانه دريافت مي‌کنيم با شوائب درآمدهاي ناپاک آلوده و شبهه‌ناک است، بايد آنچنان براي اسلام و علم در اين دانشکده بکوشيم که حقوق شبهه ناک براي ما گوارا و روا و حلال گردد و بايد بيش از ديگران سعي و کوشش به کار بريم.�

خورشيدي تابناک در دانشگاه

دانشمند شهيد آيت الله دکتر مفتح از جمله علماي آگاه بود که با کوله‌باري از معرفت و معنويت که در حوزة مقدس‌قم کسب کرده بود، مسؤوليت عظمي گسترش فرهنگ اسلامي در دانشگاهها و ساير نهادهاي مشابه را به عهده گرفت و ضمن مقاوت در مقابل فرهنگهاي بيگانه با بيدار ساختن نسل جوان کمک بزرگي به آماده سازي آنان کرد و ايشان را براي پيوستن به صفوف کساني که عليه طاغوت و در پي ايجاد نظام اسلامي مبارزه مي‌کردند، پرورش داد. او مي‌دانست تا اساس ذهني و فرهنگي يک پديدة سياسي ـ اجتماعي ويران نشود هرگز نمي توان با مبارزات ظاهري و فرعي آن از ميان برد. بر اين واقعيت انکار ناپذير واقف بود که مبارزة اصولي و ريشه‌اي همان تلاش در جبهه فکري و فرهنگي است و مي‌دانست که انقلاب با تغيير در حاکميت ارزشها آغاز مي‌شود. او مصداق اين کلام از شهيد مظلوم دکتر بهشتي بود که مي‌گفت:

�يک عده از اعضاي جامعه عليه ارزشهاي حاکم در آن جامعه مي‌شورند و خواهان حاکميت ارزشهاي نويني مي شوند و ارزشهاي پيشين را ضد ارزش مي‌شناسند و درصدد براندازي اين ضد ارزشها و حاکم کردن ارزشهاي مورد قبولشان به جاي ضد ارزشها برمي‌آيند و بر اين اساس حرکت توفنده و مؤثر را آغاز مي کنند.�

اين عالم روشن ضمير با هجرت به تهران و نفوذ در دانشگاه توانست اندوخته‌هاي گرانبهاي حوزه‌اي خويش را در رگ انديشة دانشگاه همچون سرمي حياتبخش تزريق کند و ارزشهاي معنوي و باورهاي ديني را در بين جوانان دانشگاهي احيا نمايد و بذر ايمان و آگاهي را در روح مستعد آنان بکارد و جوانان را براي طرد فرهنگ استعماري حاکم بر دانشگاهها و جايگزين ساختن فرهنگ اسلامي بر آن، بسيج کند.

او با پشتوانه‌اي ارزشمند از ايمان و معرفت در صحنة دانشگاه حاضر شد و دانشگاهيان را متوجه چشمة جوشان توحيد و انديشه‌هاي ناب اسلامي نمود. وي دانشگاه را برگزيد تا تزکيه و تربيت الهي را با دانش قرين ساخته، با تلفيق ايمان و علم از جوانان تحصيلکرده شخصيتهايي بسازد که کارساز کشور باشد و �فرهنگ استقلال� و �استقلال فرهنگي� را در کشور تحقق بخشند.

شهيد بزرگوار دکتر مفتح متوجه اين نکته بود که دين و علم در کشور ايران قرنهاي متوالي با هم بودند و علم در همان بوستاني مي روييد که دين در آن جوانه مي‌زد و رشد مي‌کرد. ولي از زمان شروع حرکتهاي استعماري و توطئه‌هاي غارتگران اروپايي در قلمرو فرهنگ ايران و ورود روشنفکران بريده از دين و دور از اسلام و معنويت و شکل‌گيري دانشگاه منهاي معرفت ديني، علفهاي هرز و پيچکهاي خطرناکي در اين بوستان با رشد سرطاني و مرگ زاي خود مشغول روييدن بود که بايد با جديّتي وافر اين آفات خطرناک را از بين برد.

پس در پي اين هدف با کليد دين، باغ انديشه را باز کرد و دانشگاه را به روي حوزه گشود و با تدريس در دانشگاه نشاي مکتب را در مزرعة دانشگاه به وجود آورد و زماني که توفان سهمگين استکبار از نوع شرقي و غربي آن مشغول پژمرده نمودن شکوفه هاي انديشه بود، نسيم ايمان را به سوي دانشگاه روانه کرد و براي تسخير دلها و حاکميت حق و محکم نمودن باورهاي ديني نسل جوان، چشمة پربهرة دين را در کوير انسانيت جاري ساخت.

شهيد مفتح و شهيد مطهري همچون دو خورشيد تابناک در آن شب ظلماني دانشگاه دست به نورافشاني زدند و با درک صحيح از واقعيتهاي جامعه و شناخت مقتضيات زمان و درک ضرورت تاريخي اين مهم،‌سعي در زنده کردن فرهنگ اسلامي در محيط دانشگاه نمودند و افشاي فرهنگ استعمار را در کلاسهاي درس، جلسات مخفي و علني و سخنرانيهاي ارشادي در دستور کار خويش قرار دادند و کوشيدند تا بتوانند حقانيت و اصالت فرهنگ اسلامي را به جوانان ثابت کنند.

آيت الله مفتح براي مبارزه با استکبار جهاني سنگري را انتخاب کرده بود که اگر چه حاصل آن خيلي سريع آشکار نشد اما بموقع توانست اثر عميق و محتوايي خود را بروز دهد؛ و آن پديده انقلاب فرهنگي بود که تحقق آن را مثل هر حرکت سياسي در جهان براي ملتي که خواهان استقلال به تمام معنا و در تمام ابعاد و جوانب است، ممکن ساخت. او در کنار مبارزه با ستم به نقش فرهنگ و آموزش اهميت مي‌داد و جنگيدن با خطوط انحرافي و التقاطي در حيطه فکر وانديشه را کمتر از ستيز با استبداد نمي دانست.

در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب، زماني که گروهکهاي وابسته،‌لوازم و امکانات دانشگاه را در خدمت اهداف و اغراض شوم خود گرفته بودند و از اين طريق بسياري از توطئه‌هاي اجتماعي را طرح‌ريزي مي‌کردند، اين شهيد دورانديش در سنگر دانشگاه به انقلاب فرهنگي فکر مي‌کرد و پاي در اين راه داشت که با دگرگوني اساسي،‌فکري و اصولي دانشگاه، اين پايگاه مقدس را جايي براي استمرار مبارزات اسلامي قرار دهد و چه کسي برازنده‌تر از او مي‌تواند در اين سنگر بماند! چرا که وي در خانواده‌اي روحاني پرورش يافته و از دوران کودکي افکار و انديشه‌اش با فرهنگ اهل بيت عصمت عليهم‌السلام مأنوس گرديده بود و در مکتب حضرت امام خميني ـ قدس سره ـ علامه طباطبايي (ره) و ديگر علماي حوزه درس اخلاق، فضيلت و معرفت را آموخته بود. خود او نيز با ذوقي سرشار، استعدادي عالي و سابقه‌اي از تحقيق و پژوهش بر فراز اين قلة انديشة اسلامي دست يافته، داراي سجاياي اخلاقي و مکارم عالي انساني بود؛ دستورها و احکام اسلامي را با دقتي خاص انجام مي داد.

حتي از ارتکاب مکروهات اجتناب مي‌کرد. با وجود آنکه قلة رفيع علم و کمال را فتح کرده بود، تواضع، فروتني و ساده‌زيستي را مشي خود ساخت. يکي از پاسداران بعد از شهادت ايشان گفت: دکتر مفتح با ما غذا مي‌خورد، هر جا مي رفتيم ما را پيش خود مي‌نشاند. حتي يک بار در جمع استادان دانشگاه ـ که يک استاد هندي هم در آنجا بود ـ جايش را به ماد داد و خود سرپا ايستاد و گفت هيچ فرقي بين من و شما نيست.

دکتر مفتح علاوه بر تدريس در دانشکدة الهيات و بسط زمينه‌هاي همکاري با شهيد مطهري، بنا به دعوت انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران، در مسجد دانشگاه عهده‌دار برگزاري نماز جماعت شد. تشکيل نماز جماعت در مسجد آن هم با حضور دانشجويان و نيز تأثير سخنرانيهاي ايشان که پس از نماز ايراد مي‌کرد در ترغيب و جذب جوانان به سوي اسلام و معارف تشيع و نيز انس روحاني و دانشجو دخالت مهمي داشت. او با قبول خدمت در دانشگاه علاوه بر افشاي نقشه‌هاي شوم استعمارگران در جهت خنثي سازي اشاعه افکار الحادي ـ که از سوي رژيم منحوس پهلوي بشدّت در دانشگاهها تبليغ مي‌شد ـ و هدايت و ارشاد نسل روشنفکر جامعه، سهم مهمي داشت.

شهيد دکتر مفتح در تمامي اين تلاشها مطبع فرامين امام خميني (ره) بود و اصولاً بنا به تأکيد و توصية حضرت امام با دانشگاه ارتباط برقرار کرده بود. او در تمامي جلسات دانشگاه و کلاسهاي درس، انديشه‌ها و افکار عالي امام را براي مستمعين تشريح مي‌کرد و از نظرات متين و عميق امام با استواري خاصي دفاع مي‌نمود. در يکي از جلسات شوراي آموزش که در وزارت علوم و آموزش عالي تشکيل شد بعضي از خودباختگان فرهنگ غرب از امام گله کرده بودند که چرا با شخصيتهاي علمي اين گونه برخورد مي‌کند (ياد آور مي‌شود که وقتي عده‌اي نزد حضرت امام براي پيشگيري از فرار مغزها دلسوزي کرده بودند و اظهار داشتند که مغزها دارند از کشور بيرون مي‌روند، ايشان در جمله اي به اين مضمون فرموده بودند: چه بهتر! زودتر فرار کنند، بگذاريد بروند.) شهيد مفتح به دفاع از بيانات امام اين گونه اظهار نظر نمود:

�اين (صحبتها) دربارة اهانت به شخصيتهاي علمي نبود، بلکه دربارة کساني است که اين تحصيلات را براي انسانها قرار ندادند؛ تا آن روزي که ايران طاغوتي بود و در آمد داشت اينجا بودند اما حالا چون درآمدها بسته شده و امروز خدمت به انسانها مطرح است ديگر اينجا نيستند. اين مغزها به چه درد جامعة ما مي خورد! اگر چه از تمام علوم انباشته باشد. ما مگر براي علم منهاي احساس مسؤوليت احترام قائليم !؟ ابداً؛ ما براي آن علمي احترام قائليم که با احساس مسؤوليت توأم باشد. ازنظر ما پزشکي محترم است که �انسان� است.

آن کسي که از مملکت فرار کرد، يا خائن بود يا پرونده داشت؛ نگران بود فردا پرونده‌اش رو بشود.�

تحول فرهنگي

شهيد دکتر محمد مفتح از حوزة علميه برخاسته و در کوي دانشگاه عاشقانه و صادقانه اقامت گزيده بود و به اين دو کانون سرنوشت ساز عشق مي‌ورزيد. به باور او استقلال و آزادي واقعي هر ملت در گرو فرهنگ مستقل و فارغ از قيد و بند شرق و غرب و بر بينش رسته از سلطه فکري ابرقدرتها استوار است و تنها وسيلة رهايي از اين قيودات، پيگيري فرهنگ اصيل و خلاّق اسلامي در دانشگاههاي کشور است که مي‌توانند نيازهاي علمي و صنعتي کشور را تأمين نمايند. او معتقد بود که دانشگاه بازوي تواناي اسلام و مسلمين و مرکز تبلور انديشه‌ها و تجربيات و مهد استقلال و سربلندي کشور است.

و مي ديد چه بسيارند دانشجويان پاک و انسانهاي بي‌آلايشي که در دانشگاهها در کمال صفاي قلب و پاکي طينت به قصد سرافرازي مردم مسلمان مشغول فراگيري علوم و فنون‌اند، بدين علت از نخستين روزهايي که تلاشهاي فکري خود را آغاز کرد به انس اين کانون با بوستان حوزه توجه داشت. تشکيل کانون اسلامي دانش آموزان و فرهنگيان قم در واقع از اين اقدام ايشان در پي برقراري اين الفت به حساب مي‌آيد.

او بر اين واقعيت واقف بود که اتحاد و همبستگي دو قشر روحاني و دانشگاهي منافع استعمارگران را در معرض خطر جدي قرار خواهد داد و موجب مي‌شود که آنان به اهداف پليد و نيّات شوم خويش نرسند.

براي اينکه به نقش ارزندة ايشان در تحکيم اين اتحاد مقدس پي بيريم لازم است وضع دانشگاه را در دوران رژيم منحوس پهلوي از نظر بگذرانيم.

در اين واقعيت ترديدي نيست که هدف از تأسيس نخستين دانشگاه به سبک غربي در ايران که به سال 1313 شمسي صورت گرفت انتقال و بسط فرهنگ غربي و ايجاد وابستگي سياسي و فرهنگي در جامع بوده است. قدرتهاي بزرگ که به نقش بسيار مهم و سرنوشت‌ساز القا کردند، استقلال فکري را از اين مراکز گرفتند و به کمک فارغ التحصيلان همين دانشگاهها که طبقة ممتاز و اداره کنندگان کشور بودند زمام امور اقتصادي، سياسي، فرهنگي و نظامي کشور را در قبضة خويش گرفتند.

امام خميني ـ قدس سره ـ در اين خصوص مي‌فرمايد:

�آنها خوب مي‌دانند که اگر دانشگاه در خدمت آنها باشد يعني همه کشور در خدمت آنهاست همه مي‌دانيم که سرنوشت يک کشور و يک ملت و يک نظام بعد از توده‌هاي مردم در دست طبقه تحصيل کرده است و هدف بزرگ استعمار نو، به دست گرفتن مراکز اين قشر است. کشور ما در دهه‌هاي اخير هر چه صدمه ديده و رنج کشيده است، از وابستگي به شرق و غرب توسط غرب‌زدگان و شرق زدگان و باصطلاح روشنفکران که از دانشگاهها برخاسته‌اند ] بوده است.[ �

استعمارگران براي فتح دانشگاهها و گرايش جوانان به سوي برنامه‌هاي استعماري آنان طرحهاي گوناگوني را تدارک ديدند و نيز به اجرا درآوردند؛ که اهمّ آنها عبارت‌اند از:

1-رشته هاي تحصيلي و محتواي کتابها و برنامه‌هاي درسي را خود تنظيم مي‌کردند. به همين علت، روح تحقيق و پژوهش از اين گونه دانشگاها رخت بربسته بود. فارغ‌التحصيلان چنين مراکزي در خدمت اهداف استعمار هستند نه به فکر رفع مشکلات و رفاه ملت. آنان به مدرک، ماديات و سودجويي مي‌انديشيدند و نه رشد معنويت وانسانيت.

امام خميني در اين خصوص فرمودند:

�آنها کوشش کردند فرهنگ ما را استعماري کنند، تحصيلات را طوري قرار دادند که رشد تحصيل انساني پيدا نشود. ما همه چيز داريم ليکن آنها ما را چنان کردند که خيال کنيم هيچ چيز نداريم.�

2- تقويت گرايشهاي مادي و انديشه‌هاي سودجويانه در بين اساتيد و دانشجويان. محيط دانشگاه از واقعيت خود تهي شده، به صورت مرکزي براي گرفتن مدرک، کسب جاه و مقام و تحصيل و ثروت و بهره‌مندي از لذايد دنيوي درآمده بود. وقتي از چنين دانشگاهي افراد فارغ التحصيل شوند به جاي خدمت به مردم در پي جلب منافع شخصي و خواسته هاي ابرقدرتها گام برميدارند.

3- تحليل بردن هويت فرهنگي دانشجويان و تضعيف قدرت روحي و استقلال آنان به نحوي که افراد خودباخته، ناتوان و بي‌اراده و فاقد اعتماد به نفس تربيت شوند.

اين احساس حقارت و خود را کم انگاشتن، روحية تحقيق، کنجکاوي، درخشش و شکوفايي استعدادها را از بين برده، به انسانها مجال تفکر براي آتيه خود و سرنوشت کشور را نخواهد داد. زيرا ابر سياه يأس بر ذهنشان سايه افکنده، جرأت و همت آن را ندارند که خود وارد تحقيق شده، در توسعة صنعتي و علمي کشور گام بردارند، امام خميني به اين واقعيت تلخ در يکي از بيانات خود اشاره دارند:

�ما همه چيز داريم ليکن آنها ما را چنان کردند که خيال کنيم هيچ چيز نداريم. آنقدر از غرب و پيشرفت آن تبليغات کردند که جوانهاي ما را در دانشگاه، غربي بار آوردند.�

4- ديگر نقشه خطرناک قدرتهاي غربي اين بود که علماي ديني را از دانشگاهيان جدا کنند. آنان با نيرنگهاي گوناگون کوشيدند بين اين دو قشر تفرقه ايجاد کنند و دانشجويان را نسبت به طلاب علوم حوزوي بدبين سازند. از سويي در بين علماي دين، دانشگاهيان را مطرود و منفور معرفي کردند تا اين وجودهاي معنوي از دخالت در امور اجتماعي و سياسي و مسائل فرهنگي دانشگاهها اجتناب کنند و در نتيجه خود براحتي دانشگاه را تسخير نموده، نقشه‌هاي خويش را بدون مانعي اجرا کنند. امام خميني ـ قدس سره ـ در اين باره فرمودند:

�بين اين دو قشر هم جدايي انداختند؛ به طوري که روحانيون بدبين بودند به دانشگاهها و دانشگاهها بدبين بودند به روحانيون. و اين نقشه‌اي بود براي اينکه اين قشرهاي موثر را از هم جدا کنند و همه را از ملت جدا بکنند تا بتوانند اينها کاري انجام بدهند و آنها بهره‌برداري خودشان را از اين کشور بکنند�

و در سخني ديگر چنين بيان کردند:

�تاکنون دست خيانت استعمار به وسايل مختلفه، فاصله عميق بين طبقه جوان و مسائل ارجمند دين و قواعد سودمند اسلام ايجاد نموده، و طبقة جوان ر ابه روحانيون و اينها را به آنها بد معرفي نموده و در نتيجه وحدت فکري جمع از بين رفته و راه را براي مقاصد شوم اجانب باز نموده است.�

دانشگاهي به چنين خصوصيت نه از تربيت اسلامي بهره‌اي داشت و نه علومي که در آن تدريس مي‌شد در راه تقويت ملت و با احتياج ملت همراه باشد معناي اسلامي شدن دانشگاه اين است که استقلال پيدا کند و خودش را از غرب جدا کند و يک ملت مستقل، يک دانشگاه مستقل، يک فرهنگ مستقل داشته باشيم �

از اين رو احتياج به نيروهاي پرتوان و کاردان به منظور هدايت مردم به فرهنگ و اصيل اسلامي و تلاش براي پيوند دادن دو بال انديشه و علم (يعني فيضيه و دانشگاه که يک ضرورت اجتناب ناپذير براي نجات اسلام و زمينه مساعد براي برپايي انقلاب اسلامي و رهايي امت مسلمان از قيود فکري و مادي که بر انديشه و دست و پاي مردم بسته بود)، بيش از هر زمان ديگر نمايان شده بود. لحظه‌اي حساس و سرنوشت‌ساز که دير جنبيدن و سکوت اختيار نمودن با هلاکت و افتادن در ورطه استعمار و مرداب وابستگي مساوي بود.

در اينجا نقش مؤثر وجود پرارزش شهيد آيت الله مطهري و دکتر مفتح روشن و مشخص مي‌شود.

اين دو عنصر کوشا و دلسوز برخلاف تلاشهاي همه جانبة سردمداران رژيم منفور پهلوي در جهت اجراي مقاصد شوم فرهنگي استعمارگران و وابستگي کامل به فرهنگ منحط غربي، در قبال اين تهاجم فرهنگي و توفان مهيب مسخ کنندة هويت خودي، به مقاومت و مبارزه برخاستند و براي تحقق انقلاب فرهنگي در اين سنگر به جهادي در خور ارج دست زدند و دانشگاه مرکز شقاوت را به کانون سعادت، توسعه و استقلال تبديل کردند و براي تربيت نسل متعهد، امين و مؤمن تلاشي وافر از خود بروز دادند.

دو نهر خروشان

حوزه و دانشگاه تا زمان ورود عناصري انديشمند چون شهيد مطهري و دکتر مفتح سه دوره را پشت سر نهاده بودند: اولين دوره، وحدت بود که در يک مدرسه، دانشمندان و متفکران ديني و علمي آن زمان به فراگيري علوم مذهبي و علمي مي‌پرداختند. در دورة دوم جدايي اين دو کانون از يکديگر آغاز شد ولي هنوز اين فاصله گيري توأم با خصومت نسبت به هم نبود. در دورة سوم تنافر و ضديّت مراکز علمي و ديني به عنوان دو قطعة جدا شده از هم آغاز شد. در اين حال، آن دو بزرگوار با ژرف انديشي خاصي که داشتند در پي نزديک کردن مراکز مزبور وارد ميدان شدند و ارزشهاي حقيقي را در دانشگاه وارد نمودند و به تلفيق علم و دين پرداختند. آنان متوجه اين توطئه بودند که بيگانگي دانشگاهيان ازمردم، دوري مردم از معارف علمي و جدايي محافل علمي و ديني از يکديگر توأم با صف بنديها و جناح بنديهاي گوناگون، فرصت مناسبي را براي دشمن به وجود مي‌آورد تا در جامعه از رشد، آگاهي، پيشرفت و ايمان مذهبي آميخته با نظم و ترتيب علمي جلويگري کند و دو پديدة علم و دين را از هم جدا نگه دارد؛ دو قشري که در حرکتهاي اجتماعي و در روند تحول فکري و فرهنگي جامعه نقشي ارزنده و والا داشته و دارند از سوي دشمن مشترکي دچار شکاف و اختلاف بودند.

گو اينکه حکمت الهي چنين مقدر کرده بود که اين دو محصول حوزة علميه در دلها، انگيزه‌ها و هدفهاي دو قشر دانشگاهي و روحاني وحدت ايجاد کنند و عطر معنوي حوزه را به محافلي از دانشگاه انتقال دهند. شهيد دکتر مفتح به عنوان روحاني برجسته در کسوت استاد دانشگاه و حوزه، نقشي مؤثر و ارزنده در جهت يکي از والاترين اهداف انقلاب اسلامي و يکي از بلندترين آرزوهاي امام امت ‌ـ يعني پيوند روحاني و دانشجو ـ داشت . اين پيوند آنقدر براي امام خميني اهميت دارد که در سخني مي فرمايد:

�اگر خاصيت اين نهضت را فقط پيوند روحانيت و دانشجويان بدانيم، اين بزرگترين نعمت آن بوده؛ اگر بگذارند که نتيجة آن باقي بماند.�

امام بر اين باور بود که:

�اگر دانشگاه از روحانيت جدا بشود و روحانيت از دانشگاه و هر دو از مردم جدا بشوند، اين نهضت به ثمر نمي‌رسد.�

از اين جهت توصيه امام بر آن بود که:

�دانشگاه پيوند خودش را با فيضيه محکم کند و فيضيه محکم کند پيوستگي خودش را با دانشگاه. شما دو قشري هستيد که اگر اصلاح بشويد، اصلاح مي شود ملتها �

و در سخني ديگر خطاب به دانشگاهيان فرمود:

�اگر روحانيون شما را و شما روحانيون را بشناسيد و با هم تفاهم کنيد، مطمئن باشيد که جناحهاي غرب زده و شرق زده از منافقان و چپ‌گرايان و ديگر خرابکاران و منحرفان بر شما و کشور اسلامي تان طمع نخواهند کرد و اگر هم طمع کنند با شکست قطعي مواجه خواهند شد.�

دانشگاه و حوزه دو مرکز قوي فرهنگي، و دانشجو و روحاني دو مغز متفکر اجتماع‌اند. حرکت همگون و هماهنگ اين دو نيروي فکري موجب رشد و تعالي امتي در جهت صلاح و صواب است. اين رو در گذشته سعي بر آن بود که با تبليغات وسيع و روزافزون ميان اين دو قشر همگون فاصله انداخته، حتي نوعي بيگانگي، تضاد و درگيري به وجود آورند. شهيد دکتر مفتح با پشتوانه‌اي از علم و ايمان دانشگاهيان را متوجه اين توطئة خطرناک نمود و تلاش وي در اين زمينه به قدري مؤثر واقع شد که طبقة تحصيلکرده و دانشگاهي ـ اعم از استاد و دانشجو ـ نياز شديد خود را در پيوند با حوزه حس کرده، بسرعت درصدد رفع موانعي برآمدند که استعمار بر سر اين راه به وجود آورده بود. پيوند فکري دانشگاه با حوزه و هماهنگي اين دو در آگاه کردن عموم مردم سبب افزايش سطح آگاهيهاي عمومي و گسترش و اوج‌گيري فرهنگ اسلامي در سطوح مختلف جامعه شد.

دکتر مفتح که در پي ايجاد يک جامعة زنده، از بذل جان خويش دريغ نکرده معتقد بود که:

�يک جامعة زنده همانند يک فرد زنده بين همه اقشار و گروه‌هايش هماهنگي است، يعني همه بايد با هم يک مسير و هدف را تعقيب کنند و درست هماهنگ و موزون و حساب شده به سوي يک مقصد رهسپارند. بنابراين بايد در جهت ايجاد يک وحدت اساسي که عامل احياي زندگي دوباره است کوشيد.�

او از خداوند مي‌خواست که اتحاد قشرهاي پيشرو جامعه بتواند مبارزه با استکبار و استبداد را به پيروزي برساند و انقلاب اسلامي مرزهاي جغرافيايي را در نورديده، نه تنها کشورهاي اسلامي را از سلطه نجات دهد بلکه محرومان جهان را حرکت داده، در آنجا جنبش به وجود آورد و بر اندام ابرقدرتها لرزه افکند.

سعي او بر اين بود تا آن هماهنگي واختلاط سازنده با مردم جامعه که ازروشهاي سالم و از خصوصيات بارز حوزه‌هاي علميه است در دانشگاه مورد ملاحظه قرار گيرد. و نيز دانشجو مردم جامعة خود را از نزديک بشناسد و آموختن دانش، او را از اين پديده مهم غافل نکند. او براي آنکه اخلاص، صفا، ايثار، معنويت، احترام به سنتهاي اصيل و ارزشمند را به دانشگاه ببرد با تمامي توان و برخلاف جو آشفتة آن زمان کوشيد، وقتي که گروهي تفرقه‌افکن شايع کرده بودند که ايشان مي‌خواهد در لباس دانشجويان تغييراتي به وجود آورد، در سخناني که در جمع دانشجويان مدرسة عالي پارس ( به سال 1358) ايراد نمود، گفت:

�لباس را من ابداً مطرح نکردم. الان دانشجويان خود من در دانشکده الهيات، دانشجويان مذهبي هستند، اکثرشان هم در اين لباس که من هستم، نيستند. آنجا که مي‌گوييم قشر روحاني و دانشگاهي، نمي‌گوييم قشر معمم و غير معمم؛ سخن از لباس نيست، سخن از محتواست مسير پيشرفت جامعه را مغزهاي انديشمند و متفکر تعيين مي‌کنند؛ اين مغزهاي انديشمند خواه انديشمندان آگاه در علوم معنوي و مذهب و يا انديشمندان در علوم مادي و رشته‌هاي ديگر، اگر با هم باشند، جامعه جلو مي‌رود.�

آن متفکر وارسته احساس کرد که دانشگاه همواره بستر توطئه هاي مخرب دشمنان مي‌باشد و يکي از شيوه هاي مصونيت محيطهاي علمي از چنين انحرافاتي، وحدت حوزه و دانشگاه است. از نظر وي دانشگاه به تهذيب و تربيت اسلامي که ويژگي بارز حوزه‌هاي علميه است نياز دارد و به موازات آن شيوه‌هاي جديد پژوهش و تحقيق علمي دانشگاهي در مراکز حوزوي بايد مورد توجه قرار گيرد. وقتي دانشجو سادگي و بي‌آلايشي زندگي و درس طلبه‌ها را از نزديک مشاهده کند و نسيمي از اين صفا و خلوص در فضاي دانشگاه بوزد و عطري از اين بارقه‌هاي معنوي در مشام جان تحصيل‌کرده‌ها پراکنده شود روح تفاهم و دوستي و عطش براي نزديکتر شدن حوزه و دانشگاه، افزايش مي‌يابد و اين همان مسأله‌اي است که استاد مطهري و دکتر مفتح در پي آن بودند.

اقدام عملي شهيد مفتح به دنبال تحقق اين وحدت سعي در تغيير نظام آموزشي دانشکده الهيات بود. وي راه حل مشکلات کشور را اسلامي کردن دانشگاه مي دانست، دانشگاهي که هدف ان پرورش انسانهاي دانشمند، ديندار، متعهد و درستکاري است که علم و تخصص خود را در راه آبادي کشور و تأمين سعادت مرد به کار مي گيرند و در طريق استقلال، عزت و عظمت کشور جديت دارند. در برنامة اين دانشگاه دروسي تدوين مي شود که بر طبق نيازهاي واقعي کشور و مردم است و جنبه‌هاي معنوي هم رعايت مي گردد. محيط چنين دانشگاهي عرصة بحث و تحقيق، علم و عمل توأم با اخلاص و معنويت است و افراد آن تعليم و تعلم و کوشش علمي و تلاشهاي فکري را عبادت تلقي مي‌کنند.

به عقيدة دکتر مفتح انس حوزه و دانشگاه با يکديگر در تحقق اهدفا ياد شده تأثير مهمي دارد. البته رسيدن به چنين وحدت خود نياز به تربيت ديني و معرفت دارد. باورهاي ديني زمينه‌هاي وحدت اين دو قشر را زودتر قراهم مي‌کند. دليل اينکه مرحوم مفتح در پي وحدت اعتقادي و فرهنگي دانشاه و حوز هتلاش مي‌کرد، ا� بود که همکاري و تشريک مساعي اين دو قشر در دو محور حيايت و بسيار مهم ظاهر مي‌شود.

يکي از اين دو محور مشارکت حوزه و دانشگاه در زمينه احياي علوم انساني و جنبه علمي و تحقيقاتي است. از نظر علمي چنين تعامل و همکاري ضرورت تام دارد.گرچه علم به صاحبش روشنايي و توانايي مي بخشد ولي بايد جوياي علم از ايمان و تقوا برخوردار باشد تا عشق و اميد و مسؤوليت در او احيا گردد و از طرفي ايمان فاقد معرفت هم چندان ارزشي ندارد و ايمان در روشنايي علم از خرافات و تعصبها و گرايشهاي جاهلي دور مي‌ماند. پس علم و ايمان نه تنها با هم تضادي ندارند بلکه يکديگر را تکميل مي‌کنند و اين خود ضرورت وحدت دو مرکز علم و دين را به وجود مي‌آورد. جامعة ايده‌آل معنوي و اسلامي بايد در پرتو معرفت الهي و علوم حوزوي آميخته با علوم بشري و وحدت تماس اقشار به عرصه ظهور پيوندد. استاد شهيد �مرتضي مطهري� چه نيکو گفته است:

�آنجا که ايمان بوده و علم نبوده است مساعي بشر دوستانة‌افراد صرف اموري شده که نتيجة زياد و احياناً خوب به بار نياورده است و گاهي منشأ تعصبها و جمودها و احياناً کشمکشهاي زيان بار شده است. تاريخ گذشتة بشر پر است از اينگونه امور.

آنجا که علم بوده و جاي ايمان خالي مانده است مانند برخي جوامع عصر حاضر تمام قدرت علمي صرف خودخواهيها و خودپرستيها، افزون طلبيها، برتري طلبيها، استثمارها و شده است.�

محور ديگر همکاري اين دو کانون مقدس اداره و مديريت نظام جمهوري اسلامي است، زيرا نظام مطلوب اسلامي تلاش خود را بر بهره‌وري از دستاوردهاي علوم بشري در مسير کمال و رشد معنوي انسان مي‌گمارد و اين مهم جز به مديريت کامل و فراگير که هم ديني باشد و هم علمي،‌صورت نخواهد گرفت. اصولاً تشکيلات جمهوري اسلامي و ادارة آن که در قانون اساسي ترسيم شده مشارکت سازنده و همکاري نزديک و مستحکم اين دو مرکز را نويد مي‌دهد؛ که جز در پرتو دو رکن اساسي پايه و مايه نمي گيرد: الف ‌ـ وحدت ريشه‌اي در باورها و انگيزه‌هاي ديني، معنوي، اخلاقي و عبادي ب ـ برخورد از فرهنگ و زبان مشترک و فراهم بودن زمينه براي ارتباطات فرهنگي حوزه و دانشگاه.

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه‌اي چه زيبا زمينه‌هاي اين وحدت را بيان کرده است:

� وحدت حوزه و دانشگاه عبارت از اين است که وحدت اين دو کانون تعليم و تعلم را از لحاظ سيستم و سازماندهي حاکم بر آنها و از لحاظ برخي از محتواها به هم نزديک کنيم و اين چيزي است که مي‌تواند تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه مورد توجه قرار گيرد و خيلي مهم است.

اگر روحية‌طلبگي در دانشگاه ايجاد شود و درس خواندن در دانشگاه به عنوان يک وظيفة الهي تلقي شود، تحول بزرگي ايجاد خواهد شد و فارغ‌التحصيل دانشگاهي که در دوران تحصيل درس خواندن را جزو عبادت مي‌داند فعاليت بسيار ثمربخش و مفيدي در جامعه‌اش خواهد داشت.

اخلاق حوزه و دانشگاه هر يک نکات مثبتي را در خود دارد. اين دو نوع فرهنگ و خلقيّات بايد به سمت تکامل پيشرفته به يکديگر نزديک شوند �

ايشان در ديدار با گروهي از اساتيد دفتر همکاري حوزه و دانشگاه (در سوم دي ماه 1361) فرمودند:

�هماهنگي در نظام تعليم و تعلم دانشگاه و حوزه در واقع کاملترين حالت يک جريان علمي مي‌باشد.�

با تلاش متفکراني چون شهيد مطهري و شهيد دکتر مفتح اين دو قشر نياز به هماهنگي را در وجود خويش حس کردند. قشر دانشگاهي درک کرد که بدون هماهنگي با روحانيتي که بر عموم جامعه تأثر همه جانبه دارد و مبلّغ و ناشر فرهنگ اسلامي است، هيچ اقدام مثبتي نمي شود انجام داد و اگر هم تلاشي صورت گرفته ناقص بوده و غايت آن به شکست خواهد انجاميد. آنچه سبب شد تا روحانيت به دانشگاهي توجه کند اين واقعيت بود که بدون در نظر گرفتن اقشار صاحب تخصص و داراي تواناييهاي علمي و فني و برخوردار از مهارتهاي پژوهشي رشد و توسعه علمي، فرهنگي و رونق و شکوفايي جامعه ميسّر نخواهد شد.
   
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده