آخرین اخبار:
کد خبر : ۳۹۴۰۷۷
۱۶:۴۹

۱۳۹۵/۰۹/۰۹
شهدای امروز نهم آذرماه

زندگینامه شهید والامقام مرتضی پناهنده

کی از همسنگران مرتضی در وصف شب حمله چنین گفت او را در حالت مناجات با معبود دیدم با خدای خود در تاریکی راز و نیاز میکرده و حاجت دیرینه اش را در خواست میکرده مرا و همسنگرش از او می پرسد مرتضی چه می کنی گفته بود مراد، کسیکه پیش عزیزترین کسش میرود چه میکند بله خوشحالست.


زندگینامه

 بسیجی شهید مرتضی پناهنده در اسفندماه سال 1342 در تهران چشم به جهان پرتلاطم گشود نخستین اتفاق در طفولیت این عزیز در سن 1 سالگی اتفاق افتد این اتفاق در اثر زمین خوردگی و علت بیماری خونی ریزی مغزی  با والدینش او را به بیمارستان بردند و تشخیص پزشکان خون ریزی مغزی بود و تصمیم پزشکان بر این شد تا در ساعتی معین طفل را عمل کنند ولی مادرم دست به دامان باب الحوائج ابوالفضل العباس شدند و او را قسم به دو دست بریده اش دادند تا شفای عزیزشان را بگیرند موعود عمل رسیده بود پزشک مربوط درخواست عکس بیمار را کرد وقتی عکس را دید با تعجب زیاد گفتند عکس مربوط به این بیمار نیست و این معجزه اش بیش نیست بله مرتضی شفا یافته بود این موضوع گذشت تا موعد تحصیلی مرتضی فرا رسید و او را به مدرسه ابتدایی پاسارگاد بردند و 5 ساله دبستان را در آنجا گذرانید این را هم بگویم که مرتضی فقط محصل نبود بلکه در کارها پدرم را یاری می نمود.

سال اول راهنمایی در مدرسه لامعی ثبت نام نمود و اول را با موفقیت به پایان رسانید ولی به علت شعله زیاد و درگیری انقلاب و رفتن به ارگانها از درس خواندن منع شد دومین اتفاق این عزیز تصادف با موتور بود که پاهایش به شدت مجروح و گونه چپش پاره شد مساله مهم سخن راننده تریلر که موجب تصادف بود گفت واقعاً باعث تعجب است چه کسی تو را نگاه داشته سومین حادثه دلخراشی برای مرتضی بازهم تصادف دیگری بود که موجب شکستگی عجیب زانو بود مرتضی مدتی را در خانه گذراند تا اینکه در همان حالتی که پایش گچ گرفته بود اسرار شدیدی برای دیدن تمرینات بسیج داشت ومایل به راحت نشینی نداشت مدتی بعد با پیشنهاد خودش از مادرم تقاضای رفتن به سربازی کرد و با پاسخ مثبت مادرم روبرو شد مادرم نه او را بازداشت بلکه توصیه کرد که مرتضی جان تو سرباز امام زمانی و باید برای پیروزی اسلام بجنگی.

 مرتضی وقتی به ستاد مراجعه کرد و او را مطلع ساختند که باید 17 ماه دیگر به سربازی برود ولی باز از مادرم درخواست که مادر اگر اجازه­ام دهید با بسیج دکتر چمران بروم . باز با پاسخ مثبت خانواده روبرو شد. تاریخ عزیمت به جبهه حق علیه باطل دوم محرم الحرام سال 1360 بود. مرتضی و عده ای از بستگانمان به راه افتادند تا به راه آهن برای بدرقه برویم مرتضی از همگی خواست که با من نیایید دیگران که از نعمت پدر و مادر و خویشاوندان محرومند دل آزرده خواهند شد ؟ یکی از بستگان از مرتضی سوال کرد مرتضی جان علت رفتنت به جبهه چیست مرتضی پاسخ داد آری من همان سربازی هستم که 17 سال قبل امام فرمودند که سربازان من در شکم مادرانشان هستند سپس خداحافظی کرد بله با اقوام پدر و مادر خواهر و برادر برای همیشه وداع کرد و براه افتادبرای دیدن معشوقش حسین بن علی.

 بله او عاشق بود وگرنه آیا ممکن است و چه نیرویی او را فرسنگها راه فرسنگها فاصله از اقوام را میتوان متحمل  شده بود او رفت براستی سربازی دلیر بود و به خوبی توانست مسئولیت خطیر خود  را بخوبی انجام دهد یکی از همسنگران مرتضی در وصف شب حمله چنین گفت او را در حالت مناجات با معبود دیدم با خدای خود در تاریکی راز و نیاز میکرده و حاجت دیرینه اش را در خواست میکرده مرا و همسنگرش از او می پرسد مرتضی چه می کنی گفته بود مراد، کسیکه پیش عزیزترین کسش میرود  چه میکند بله خوشحالست.

 او فتحهای پی در پی داشته شبی بله تانک پیشی روی میکند و اسیری میگیرد و وقتی دوستش میگوید مرتضی اسیر را تو گرفته ام و او را بکش گفته نه من و نه تو و طبق دستور اسلام اجازه کشتن را نه من دارم و نه تو و نمیتوانم خوب میگفتم براه افتادند برای حمله همه در سنگر جمع بودند تصمیم عملیات برای فتح پل بود فرمانده از عزیزان میخواهد تا قبل از دستور کسی از سنگر خارج نشود مرتضی در یک لحظه شور عظیم در قلبش ایجاد میشود و در یک لحظه از سنگر بیرون می پرد و با ندای الله اکبر  و در دست داشتن نارنجک براه می افتاد عجیب به قول فرمانده اش دوید نارنجک را به طرف پل می افکند که محل سکونت دشمن بود او به پیش میرفت تا اینکه بر اثر حمله ناجوانمردانه دشمن دست چپ از مچ به پایین قطع میشود باز نمی ایستد دستمال گردن خویش را به دور دست میپیچد بلکه دو دست او را از پای ننشاند محکم میپیچد و براه میافتد دشمن طاقت نداشت دیگر تصمیم به قتل یاور حسین میگیرد  و او را هدف قرار داده و او را ازپای میاندازد و او لبخند میزند به علامت شادی می گوید یا حسین یا حسین یاحسین یا امام زمان و با لبی پر خنده عده ای را عزادار خویش میسازد روح پرفتوحش در تاریخ 9/9/60 به ملع اعلا میپیوندد با دیدن حسین (ع)

میخندد آری مرتضی را ابوالفضل العباس شفا داد تا به راهش بجنگند و همانند خویش دستش را در راه خدا بدهد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

زندگی این عزیز همانند زندگی حضرت قاسم علیه السلام بود و فقط زندگی کوتاهش را در راه خدا و برای خدا گذراند و فقط 17 سال و هفت و 3 روز دراین جهان فانی بسر برد عمری کوتاه داشت و زندگی بزرگمنش زندگی  ازجنس یاران بزرگ اسلام و با سعادت و خوشبختی داشته.

درود بر چنین پدر و مادرانی که چنین قاسمهایی تحویل جامعه دادند.

اهواز  - بستان - حمله طریق قدس

 

منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ

گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه