نوید شاهد قزوین:وصیت نامه شهید مهدی برینی
من زن نمی خواهم
پدر جان! نمیدانی که این جنگ چه قدر بامزه است!
من آخرین
قطره ی خونم را در راه خدا با کفر رو به رو می سازم و شما هم خوشحال باشید
که از این جنگ، خودتان را کنار نمی کشید.
پدر جان! هیچگونه ناراحتی نداشته باشید، که ما پیروزیم و ان شاء الله بر
میگردیم.
پدر و مادرم! یک مسأله میگویم: مگر حضرت «ابراهیم»(ع) نبود که صد سال بیشتر
نداشت و بعد از صد سال خداوند یک پسر به او داد، که اسمش را
«اسماعیل»(ع)گذاشت و بعد، از جانب خدا پیام آمد که: «ای ابراهیم! برو پسرت
را ذبح کن!» و بعد اسماعیل -که پیام را دریافت کرد- به پدر گفت: «ای پدر!
مرا ببر و در برابر خدا ذبح کن»؟
بله؛ ای پدر جان! شما هم خوشحال باشید؛ نه این که ناراحت.
پدر جان! مسأله ی دیگری که دارم و خیلی مهم است، این است که: پدر! آن پولی
را که میخواهی برای عروسی من خرج کنی، آن را به جنگزده ها هدیه کن؛ من زن
نمیخواهم و اگر زن خواستم، کار میکنم و اگر پولم نرسید، زن نمیگیرم!!
پدر جان! حتماً به جنگزده ها کمک کن.
دیگر عرضی ندارم؛ من اهواز هستم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین