زندگی نامه شهید محمد علی پلیان
شهید محمّد على پليان از شهدای مشهدی دفاع مقدس بود. پدرش مى ‏گويد: «در شب مبعث حضرت رسول(ص) به دنيا آمد. همه اقوام مى‏ گفتند: برويد و تمام شهر را چراغانى كنيد.»

 

 
شهیدی که روز مبعث به دنیا آمد و شب مبعث شهید شد
 
نویدشاهد: محمّد على پليان - فرزند غلامحسين - در اوّل دى ماه سال 1342 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود. پدرش مى ‏گويد: «در شب مبعث حضرت رسول(ص) به دنيا آمد. همه اقوام مى‏ گفتند: برويد و تمام شهر را چراغانى كنيد.»

همچنين نقل مى ‏كند: «تقريباً 20 روز از تولّدش مى‏ گذشت كه من او را در بغل داشتم و در يكى از راهپيمايى ‏ها بودم كه بسيار شلوغ شد. در همان زمان امام خمينى(ره) را دستگير كرده بودند و به ايشان گفته بودند: چرا كسى براى شما كارى نمى ‏كند؟ امام(ره) فرموده بودند: سربازان من در گهواره هستند. همان طور هم شد و او در راه خدا و امام(ره) شهيد گرديد.»

كودكى فعّال بود. دوره‏ى ابتدايى را در سال 1348 آغاز كرد و در جبهه درسش را ادامه داد. زمانى كه پدرش در مدرسه براى او خوراكى مى ‏برد، بسيار ناراحت مى‏ شد.

با نوه‏ هاى آقایان سبزوارى و خامنه ‏اى فوتبال بازى مى‏ كردند، با افراد ثروتمند ارتباط نداشت. با افراد با ايمان و با تقوا رابطه داشت و بسيار صبور بود.

قبل از انقلاب با تعطيل كردن مدرسه، در زيرزمينى موادّ منفجره درست مى‏ كرد و به دوستانش مى ‏داد. اعلاميّه پخش مى‏ كرد. والدينش مى ‏گويند: «ما از طريق پسرم با انقلاب آشنا شديم.»

همچنين مى‏ گويند: «ما راديو و تلويزيون نداشتيم. به خانه اقوام كه تلويزيون داشتند مى‏ رفتيم و فيلم نگاه مى‏ كرديم. شهيد به ما مى ‏گفت: اين فيلم ‏ها را نگاه نکنید. ما را بسيار نصيحت مى ‏كرد.»

در راهپيمايى ها شركت مى ‏كرد. در مدرسه مسئول توزيع شير و كيك بود. با بچّه هاى ديگر شيرها را داخل جوى ‏ها مى ‏ريختند و بر روى ديوارها شعار مى‏ نوشت.

در تظاهرات «يكشنبه خونين» در صف جلو تظاهر كنندگان بود كه عكسش در روزنامه چاپ شده بود.

در روز «يكشنبه خونين» با موادّ منفجره به اتفّاق مردم، فروشگاه ارتش را آتش زدند كه در همان درگيرى زخمى شده بود. بعد از پيروزى انقلاب در خيابان‏ ها كشيك مى ‏داد. جذب بسيج شد، به مسجد مى رفت و فعّاليّت مى ‏كرد. محمّد على پليان به منظور حفظ و تداوم انقلاب وارد بسيج شد. سربازى را در سپاه خدمت كرد.

كتاب ‏هاى مذهبى، شهيد مطهّرى، شهيد مفتح و زندگى ‏نامه‏ حضرت فاطمه(س) را مى ‏خواند.

مى ‏گفت: «دنيا پوچ است، اصل آخرت است. دنيا ارزشى ندارد، سعى كنيد براى آخرت توشه ‏اى داشته باشيد.» به خواهرانش توصيه مى‏ كرد: «حجاب را رعايت كنند.» مى‏ گفت: «پيرو قرآن و نماز باشيد.» به مسائل مذهبى اهميّت مى‏ داد. به خواهرانش مى ‏گفت: «تا زنده هستيم بايد انقلاب را ادامه دهيم.»

نماز شب مى‏ خواند. قرآن گوش مى‏ داد. پدر به نقل از مادر شهيد مى‏ گويد: «در دوران مجروحيّتش نماز شب مى ‏خواند. يك ‏بار در پشت بام نماز شب مى خواند و همسايه‏ ها فكر كردند او از پشت بام آن‏ها را نگاه می ‏كند امّا بعد متوجّه شدند نماز مى‏ خواند. وقتى به پسرم گفتم، گفت: ديگر بالاى پشت بام نمى‏ خوابم، چون نمى‏ خواهم مزاحم ديگران شوم.»

آرزو داشت راه كربلا باز شود. براى مكّه ثبت نام كرده بود كه موفّق نشد برود. می گفت: «مى‏ خواهم به مكّه بروم تا خود خدا را ببينم.»

در يكى از عمليّات‏ ها، رفتن به سوريّه و يا ديدن امام(ره) را تشويقى گرفته بود كه ديدن امام(ره) را ترجيح داد.

پدر شهيد مى‏ گويد: «به او گفتم: ازدواج كن، چون ما آرزو داريم. مى ‏گفت: تا زمانى كه جنگ باشد، ازدواج نمى ‏كنم.»

رفتن به جبهه را وظيفه‏ شرعى و يك تكليف مى ‏دانست. در جبهه فرمانده‏ طرح و عمليّات بود.

علاقه‏ زيادى به ياد گرفتن کار با سلاح ‏هاى گوناگون داشت، به همين دليل براى آموزش سلاح ثبت نام كرد. بعد از گذراندن آموزش نظامى به كردستان اعزام شد. مدّت 6 ماه در كردستان با ضدّ انقلابيّون و جريان ‏هاى انحرافى مبارزه كرد. مدّت 7 سال در جبهه هاى حق عليه باطل جانفشانى کرد.

والدين شهيد مى‏ گويند: «او شناسنامه‏ اش را دست ‏كارى كرده بود تا بتواند به جبهه برود. ما او را از اين كار منع كرديم، ولى او در مسجدى ديگر، پرونده درست كرد و به جبهه رفت. در منطقه‏ سقّز و بانه خدمت مى‏ كرد.»

مدّتى كه در جبهه بود، چهار بار زخمى شد. اوّلين بار تركش به سرش اصابت كرده بود، چون زخمش سطحى بود بدون اطّلاع به خانواده در جبهه مداوا شد. دوّمين بار در عمليّات والفجر 4، تير به بازوى دست چپ او اصابت كرده بود كه براى پيوند عصب دست، تحت عمل جرّاحى قرار گرفته بود. در عمليّات والفجر 8، تركش خمپاره به دست راست او برخورد كرده بود كه با عمل جرّاحى تركش را از دست او خارج كردند. در عمليّات مهران، تركش خمپاره به پاى چپ او برخورد كرده بود كه پس از مداوا دوباره روانه جبهه شد.

پدر شهيد مى‏ گويد: «پايش زخمى شده و در گچ بود. ما در منزل نبوديم. وقتى كه برگشتيم، ديديم پتويى روى پايش انداخته است كه ما نفهميم. بعداً متوجّه مجروحيّت پايش شديم.»

از جبهه كه بر می ‏گشت به ديدن اقوام و گاهى به منزل شهيد محمود كاوه مى ‏رفت. در آن‏جا نماز مى ‏خواندند، با هم صحبت و براى جبهه برنامه ریزی مى‏ كردند.

در جبهه بسيار فعّال بود. گاهى به وسيله آر. پى . جى تانك‏ هاى دشمن را منهدم می زد. گاهى با گذاشتن زخمى ‏ها بر روى موتور سيكلت، آن‏ ها را به پشت جبهه منتقل مى‏ كرد. در عمليّات ‏هايى شركت کرد كه هيچ كس اميدى به بازگشتش نداشت. همه مى‏ گفتند: «او شهيد می ‏شود.» بعد از اتمام عمليّات بسيار گريه مى ‏كرد. وقتى دوستانش علّت گريه‏ او را مى ‏پرسيدند، مى ‏گفت: «چرا من شهيد نمی ‏شوم؟ مگر هنوز لياقت شهادت را پيدا نكردم؟»

پدر شهيد مى ‏گويد: «آخرين بار مى‏ خواست با هواپيما و يا قطار برود، امّا نشد كه مجبور شد با اتوبوس برود و ديگر برنگشت.»

محمّدعلى پليان در تاريخ 1365/8/21 و در شب مبعث حضرت رسول(ص)، هنگامى كه به وسيله ماشين براى شناسايى در منطقه آبادان به دشمن نزديك مى ‏شود، تير به سينه اش اصابت مى‏ كند و به آرزوی دیرینه اش می رسد. پيكر مطهّرش پس از حمل به زادگاهش در بهشت ‏رضا(ع) مشهد، جنب مزار شهيد محمود كاوه به خاك سپرده شد.

شهيد در وصيّت نامه‏ خود مى ‏گويد: «واقعاً اين قدر شهادت شيرين و آرام بخش است. بلى، شهادت مانند ستاره ‏اى دنياى تاريك ما را روشن مى ‏كند و از افقى به افق ديگر مى‏ رود. آنان كه به شدّت مشتاق زيارت خدا و شهادت در راه اويند، آنان كه در مقابله با دشمن به سختى مى ‏جنگند، مجريان امر خدايند و به مقابله با سپاه خصم مى‏ پردازند، تا آنگاه كه ناپديد مى‏ شوند؛ در جبهه ‏ها مى ‏جنگند، امّا ديده نمى‏ شوند.»

همچنين در بخش دیگری از وصیت نامه اش مى ‏گويد: «اى برادر و خواهر، روزى ما پيروز هستيم كه در آن روز معصيت نكنيم. پيروزی ‏هايى كه به دست آمده، ما به دست نياورده‏ ايم؛ بلكه يك وسيله بوده ‏ايم. برادرها، بياييم براى رضاى خدا با هم متحّد شويم و براى تمام مستضعفان دنيا - كه چشم به انقلاب ما دوخته ‏اند - خدمت كنيم. اين دنيا فانى است و چه خوب است كه خدا را مانند يك دوست ناظر بر اعمال خود بدانيم. پدر و مادر عزيزم، مرا حلال كنيد. اگر شما را اذيّت كردم، ببخشيد. مادر مهربانم، مثل فاطمه زهرا(س) باش. گريه مكن كه دشمنان خوشحال مى ‏شوند و من هم ناراحت می شوم. برادرهاى بسيجى، با قدرت الله، قدرت سياسى آمريكا را درهم شكستيم، ولى نبرد ما با استعمار و استكبار جهانى نبردى طولانى است. اگر ما به انحراف كشيده شويم انقلاب شكست می ‏خورد. بياييد خودمان را تزكيه كنيم و با مال و جان خود جهاد كنيم كه خدا وعده‏ پيروزى داده است.»

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده