خاطرات سردار شهید "کیکاووس پیری" از زبان فرزندش:
سه‌شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۳۷
نوید شاهد - پدرم در زمان حیاتش نسبت به فرزندان شاهد و خانواده معظم شهدا بسیار حساس بودند. مثلاً زمانی که پدرم از عملیات برمی گشت، ابتدا به دیدن فرزندان شهدا می‌رفت و بعد به خانه می‌آمد و معتقد بود که فرزندان شهدا نباید احساس بی کسی بکنند و اطرافیان باید توجه ویژه‌ای به این عزیزان داشته باشند.
پدرم توجه ویژه‌ای به خانواده شهدا داشت
دشمنان انقلاب نمی‌توانند من را از رو به رو هدف قرار دهند
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ تازه تعطیلات نوروزی به اتمام رسیده بود و نیرو‌های مهاجر زیادی به منطقه آمده بودند. پدرم ماموریت داشت نیرو‌ها را تا روستای رودبار همراهی کند و محل و مکان ماموریتشان را که از قبل مشخص شده بود به آنان نشان دهد؛ صبح زود از خانه بیرون رفت و دیر وقت به خانه بازگشت، فردای آن روز هم برای سرکشی به منطقه رودبار از خانه بیرون رفت.
شب هر چه منتظر ماندیم خبری از پدرم نشد، به دوستانش اطلاع دادیم تا آن‌ها پیگیر شوند. پدرم قرار بود نهار به منزل یکی از اقوام که در روستای مابین دله مرز و رودبار ساکن بود برود. وقتی به آن شخص مراجعه کردیم گفت: دیروز هرچه منتظر ماندیم خبری از خالو کیکاووس نشد.
تمام نیرو‌های منطقه بسیج شدند تا خبری از او به دست آورند، تا اینکه در یکی از مسیر‌های منتهی به روستای رودبار شال و کلاه پدرم پیدا شد، اما هیچ اثری از خودش نبود. سه روز بعد مردم روستای عباس آباد پیکر بی جان مردی را از آب رودخانه سیروان بیرون می‌کشند و اهالی روستا که پدرم را می‌شناختند به پایگاه بسیج اطلاع می‌دهند که کیکاووس به شهادت رسیده است.
مزدوران گروهک‌های ضدانقلاب بر سر مسیر پدرم کمین می‌کنند و ایشان را از پشت سر هدف قرار می‌دهند و بعد هم پیکر بی جانش را به رودخانه سیروان می‌اندازند. یکی از اهالی می‌گفت: آب رودخانه سیروان در این فصل از سال بسیار پر آب است و هر چه را که در برابرش قرار گیرد با خود می‌برد. اما پیکر خالو کیکاووس به شاخه درختی گیر کرده بود. البته این هم خواست خداوند بود که پیکر پدرم به دست ما رسید و ما متوجه شدیم که ایشان به شهادت رسیده اند.
پدرم همیشه می‌گفت: دشمنان انقلاب نمی‌توانند من را از رو به رو هدف قرار دهند، چون از رو به رو شدن با من هراس دارند مگر اینکه من را از پشت سر هدف قرار خواهند داد. در نهایت همین گونه که خودشان پیش بینی کرده بودند، دشمنان زبون از پشت سر پدرم را هدف قرار دادند.
 
مهر پدری
زندگی بعد از پدرم بسیار سخت شد، از دست دادن کسی که قبل از اینکه پدر باشد، دوست و رفیقی صمیمی بود.
وقتی با هم به گردش و تفریح می‌رفتیم همانند یک دوست صمیمی، من، برادرم و خواهرم را در اوج مهر و محبت پدرانه اش به آغوش می‌گرفت.
 
اهمیت به خانواده شهدا و ایتام
پدرم در زمان حیاتش نسبت به فرزندان شاهد و خانواده معظم شهدا بسیار حساس بودند. مثلاً زمانی که پدرم از عملیات برمی گشت، ابتدا به دیدن فرزندان شهدا می‌رفت و بعد به خانه می‌آمد و معتقد بود که فرزندان شهدا نباید احساس بی کسی بکنند و اطرافیان باید توجه ویژه‌ای به این عزیزان داشته باشند.
حتی گاهی کار‌های خانواده شهدا را انجام می‌داد و به اهالی روستا سفارش می‌کرد، که در امر کشاورزی و باغداری کمک کار خانواده شهدا باشند تا کارهایشان روی زمین نماند.
البته پدرم همین حساسیت را نسبت به بچه یتیم‌ها هم داشت. اگرچه پدران این کودکان در جنگ به شهادت نرسیده بودند و به مرگ طبیعی از دنیا رفته بودند، اما قلب رئوف و مهربان پدرم باعث می‌شد که نسبت به این کودکان نیز مهربان باشد و حس یتیم نوازی اش باعث می‌شد که این کودکان را نیز مورد تفقد قرار دهد.
پدرم توجه ویژه‌ای به خانواده شهدا داشت

کمک به مردم
چند سال پس از شهادت ایشان، یکی از اهالی روستا نزد ما آمد و پس از بیان ابراز احساساتش نسبت به پدرم، گفت: قبل از پیروزی انقلاب من نامزت داشتم، اما به دلیل بضاعت مالی نمی‌توانستم مراسم بگیرم و همسرم را به خانه بیاورم حتی از تهیه کمترین اساس زندگی مانده بودم، شهید کیکاووس نزد من آمد و مقداری طلا به من داد و گفت این طلا‌ها را بفروش و دست همسر عقد کرده ات را بگیر و به خانه ات بیاور، هر وقت که توان مالی پیدا کردی قرضت را پس بده. من تا مدت‌ها توانایی ادای قرضم را نداشتم، اما هر وقت که خالو کیکاووس را می‌دیدم، ایشان به گونه‌ای با من برخورد می‌کرد که من شرمنده نباشم.
روزی هم که دَینم را ادا کردم، ایشان می‌گفت: مبادا به خاطر قرض من از کسی دیگر پول قرض گرفته باشی من فعلا به این پول نیازی ندارم اگر به آن نیاز داری، نزد خودت نگهدار، من این پول را به شرطی به تو دادم که هروقت توان مالی داشتی آن را برگردانی.
اما می‌دانستم که بار‌ها خودش به این پول نیاز داشته، ولی حتی یکبار به روی خود نیاورد که به پولش احتیاج دارد.
پدرم اگر متوجه می‌شد که یک ماموستا و یا عالم دینی وضعیت مالی نامناسبی دارد، تلاش می‌کرد که به وضعیت آن شخص سر و سامان دهد. او معتقد بود که عالمان دینی وظیفه دارند که احکام دین مبین اسلام را برای مردم بیان کنند و این کار نیازمند مطالعه و تحقیق است و به همین خاطر در پاره‌ای از اوقات نمی‌توانند کسب و کار مناسبی داشته باشند و به همین خاطر مردم باید عالمان دینی را حمایت کنند.

*خالو: دایی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده