برشی از کتاب «بگو به جان امام»؛
نوید شاهد – در خاطرات «علی نظری» همرزم شهید "علی ایرانمنش" آمده است: خیلی سریع خبر بازگشایی ادارات و مدارس در اطراف پیچید و مردم کم کم به سوی شهر پیرانشهر روان شدند. 4 مقر برای بازرسی در اطراف شهر مستقر کردیم که ضد انقلاب از این فرصت برای حمل سلاح و بمب و مواد منفجره استفاده نکند. علی در یکی از این مقرها خدمت می‌کرد و هر کاری از دستش بر‌می‌آمد دریغ نداشت.

به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید "علی ایرانمنش" چهارم دي 1344، در روستاي شاهرخ‌آباد از توابع شهرستان كرمان‌متولد شد. وی تا دوم راهنمايي درس خواند، به‌عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست وهفتم دي 1359، در پيرانشهر براثر درگيري مسلحانه و پس از اسارت و شکنجه‌های فراوان شهيد شد.

ادارات پیرانشهر را به کمک شهید ایرانمنش بازگشایی کردیم

در ادامه بخش پایانی خاطرات شهید "علی ایرانمنش" به روایت همرزم ایشان «علی نظری» را مرور می کنیم:

هر چه به او گفتم که کار سختی است و از تو برنمی‌آید، قبول نکرد و به ناچار با هم رفتیم. گالن‌های 20 لیتری را پر کردیم و علی چون نمی‌توانست آن را بلند کند، روی زمین می‌کشید و در پایان هنگامی که به پایگاه رسیدیم، نیمی از آب گالن علی ریخته بود ولی او همچنان اصرار داشت که کمک کند.

***پس از مدتی که امنیت را در شهر برقرار کردیم، تصمیم گرفتیم با کمک یکدیگر اداراتی نظیر فرمانداری، بخشداری، آموزش و پرورش، مخابرات و ...را فعال کنیم. هر کسی مسئول یک قسمت شد. از جمله آقای شبستری مسئول آموزش و پرورش و آقای نگارستانی شهردار شدند. در برهه‌ای من و علی در امور مخابرات، آموزش و کارهای فرهنگی با هم کار می‎کردیم.

یک حلقه کابل مخابراتی پیدا کردیم و با استفاده از دو تا بلندگو که به دو تیر برق نصب کردیم، شروع به خواندن اطلاعیه‌ها و پیام‌های فرهنگی می‌کردیم. علی در این میان خیلی نقش موثری داشت. علاوه بر این با همراهی علی اعلامیه‌هایی مبنی بر بازگشایی مدارس تهیه کردیم که در روستاهای اطراف توزیع شدند تا مردم به شهر بازگردند و شهر رونق بگیرد. خیلی سریع خبر بازگشایی ادارات و مدارس در اطراف پیچید و مردم کم کم به سوی شهر پیرانشهر روان شدند.

4 مقر برای بازرسی در اطراف شهر مستقر کردیم که ضد انقلاب از این فرصت برای حمل سلاح و بمب و مواد منفجره استفاده نکند. مردم حین ورود باید فرم‌های شناسایی را هم پر می‌کردند. علی در یکی از این مقرها خدمت می‌کرد و هر کاری از دستش بر‌می‌آمد دریغ نداشت. کلا در مخابرات، آموزش و پرورش و هر جای دیگر همیشه داوطلب همکاری بود.

*** خاطره‌ای هم دارم از شهید سبحانی‌پور که بد نیست اشاره کنم. یکی از روزهایی که من و علی در مخابرات خدمت می‌کردیم، سبحانی پور با مادرش تلفنی صحبت می‌کرد. او از خانواده‌ی مرفّهی بود که به همه چیز پشت پا زده و به منطقه آمده بود. صدای مادرش را می‌شنیدم که می‌گفت اگر برگردی هر دختری را که بخواهی برایت خواستگاری می‌کنم، یک خانه و باغ و ماشین به نامت می‌زنم...ولی سبحانی‌پور در جواب گفت: من ایستاده آمده‌ام و خوابیده بر می‌گردم.

بچّه‌ها با وجود سختی‌های زیاد حاضر به بازگشت نبودند و هیچ وعده دنیایی آن‌ها را از راهشان منصرف نمی‌کرد. علی و سبحانی پور به همراه 5 نفر دیگر از بچه‌ها در آخرین ماموریتشان به شهادت رسیدند. من پیکر مطهرشان را دیدم که آن‌ها را با آتش سیگار و فندک شکنجه کرده بودند.

راوی: «علی نظری» هم‌ رزم شهید
منبع: کتاب «بگو به جان امام»

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده