خواهر شهید "مجید امیری" در گفتگو با نوید شاهد:
پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۵۴
نوید شاهد - خواهر شهید ناجا "مجید امیری" گفت: آقا مجید هیچ وابستگی به دنیا نداشت، همیشه خودش را از تعلقات دنیایی دور نگه می داشت، برنامه و هدف زندگی اش شهادت بود.

به گزارش  نوید شاهد کرمان، شهید "مجید امیری" چهارم اردیبهشت ماه 1370 در کرمان به دنیا آمد. وی در اردیبهشت ماه 1392 در درگیری ماموران مبارزه با مواد مخدر نیروی انتظامی کرمان با قاچاقچیان مواد مخدر در ارتفاعات ساردوئیه به فیض شهادت نائل آمد. به مناسبت فرا رسیدن هفته نیروی انتظامی به سراغ «فاطمه امیری» خواهر شهید امیری رفتیم. گفتگوی تفصیلی وی با نوید شاهد را در ادامه بخوانید:

برنامه و هدف زندگی اش شهادت بود

پیرامون نحوه فعالیت ایشان در نیروی انتظامی توضیح دهید؟
مجید دیپلم الکترونیک داشت و دانشجوی علمی کاربردی بنیاد شهید و در حال گذراندن کارآموزی بود که در سن 19 سالگی وارد نیروی انتظامی شد، نزدیک 2 سال خدمت کرد که به شهادت رسید.

 آیا شهید امیری فعالیتهای شاخص فرهنگی و .... هم داشتند؟
دوستان ایشان نقل می کردند که مجید در پایگاه بسیج فعالیت می کرد و هیچ گاه عنوان نمی کرد که شاغل در نیروی انتظامی است و به عنوان یک فرد عادی در پایگاه بسیج فعالیت می کردند. فعالیت های هنری مانند نقاشی و طراحی هم انجام می داد و علاقه زیادی به مطالعه مجلات و کتاب داشت.
نماز مغرب و عشا را حتما می بایست به جماعت و در مسجد ادا میکرد و مواقعی که کار واجب هم داشتند، خود را ملزم می دانست که یک مسجد پیدا کند و نماز را به جماعت بخواند، همچنین ایشان ورزشکار هم بود و در رشته ووشو فعالیت می کرد.

درباره ویژگی های اخلاقی شهید امیری برای ما بگویید.
ما هفت خواهر و برادر بودیم، چهار خواهر و سه برادر که ایشان آخرین فرزند خانواده ما بودند. در خانه از همه فعال تر و در عین حال کم توقع تر بود و در کارها به مادر خیلی کمک می کرد، صبور بود و یک آرامش خاصی در وجود ایشان بود، به نظر ما اصلا دغدغه دنیا را نداشت و به هرچیزی هم که داشت قانع بود. در شب 22 سالگی اش شهید شد، در این 22 سالی که کنار هم زندگی کردیم، هیچ گاه ندیدیم فردی از او شکایتی داشته باشد. انسان منطقی، آرام و صبور بود. البته مجید تا سن 18 سالگی خیلی پسر شوخ طبع و بازیگوش بود.

خاطراتی از برادر شهیدتان را برای خوانندگان نوید شاهد بفرمایید.
این اواخر که وارد نیروی انتظامی شده بود، اخلاقش تغییر کرده بود، کتابهای خاصی را مطالعه می کرد، باعث شده بود تفکرش تغییر کند و برخلاف دوران مدرسه که بسیار بازیگوش بود، آرام و متین و منطقی شود. بسیار علاقه داشت که به دیگران کمک کند، ما در خانواده ای بزرگ شدیم که هیچ مشکل مالی نداشتیم، هیچ زمانی عنوان نمی کرد که به فردی یا افرادی کمک کرده و حتی برای یکی از دوستانش که تدارک مراسم عقدکنان را دیده بود وام تهیه کرد.

از لحظه شنیدن خبر شهادت مجید برایمان بگویید.
لحظه ای که خبر شهادتش را دادند، باورمان نمی شد که مجید شهید شده باشد، فقط به برادر بزرگم که در نیروی انتظامی مشغول است خبر داده بودند، جرات نمی کردیم به مامان خبر شهادت را بدهیم. گفتیم مجید تیر خورده و در بیمارستان بستری است، تا اینکه حال مادرم بد شد و او را به بیمارستان بردیم و در حال برگشت از بیمارستان یکی از همسایه ها آمد جلو و به مادرم تسلیت گفت که همانجا مادرم متوجه شد مجید شهید شده است. همه ما در بُهت بودیم و باورمان نمی شد که چنین اتفاقی برای ما افتاده و خیلی هم سخت بود.

نحوه شهادت شهید امیری چگونه بود؟
بچه های اطلاعات نیروی انتظامی در جاده ای بین راین و ساردوئیه در کمین قاچاقچیان بودند و چند نفر از همکاران مجید با دوربین دید در شب مشغول رصد منطقه بودند و علامت می دهند که قاچاقچیان نزدیک شده اند و در این حال درگیری شروع می شود و برادر من در اثر اصابت گلوله به ناحیه شش و ایجاد خونریزی داخلی شدید، در همان ساعات اولیه به شهادت رسید.

مراسم تشییع شهید "مجید امیری" هم با شکوه خاصی برگزار شد و پیکر ایشان در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد. یک قضیه جالبی که اتفاق افتاد این بود که شهیدی که در کنار مزار برادر من دفن بود، شهید "محمدرضا خواجویی" هم از شهدای اطلاعات ناجا بود و ایشان هم به مانند برادر من تاریخ ولادت و شهادتش یکی بود و یکی از دوستانش نقل کرده بود که با مجید به گلزار شهدا آمده بودیم و برادرم گفته بود که شهید خواجویی روز تولدش شهید شده و چقدر جالب و خوش به حال او.

احترام به پدر و مادر در سیره شهید امیری چگونه بود؟
زمانی که مجید 7 سال داشت پدرم فوت کرد، با مادرم خیلی عجین بود و علاقه عجیبی به مادر داشت ، هدیه برای مادر می خرید، مجید هرجایی می رفت باید برای مادر یک چیزی می گرفت. خاطره دیگری دارم اینکه عید سال 92 بود که در تعطیلات به مادرم گفته بود که من شهید می شوم و مادرم گفته بود این حرف را نزن که مجید شروع به خندیدن کرد و بعد از 40 -44 روز از این موضوع شهید شد.

درباره فعالیت های مذهبی و فرهنگی ایشان توضیح دهید.
ماه محرم در هیئت های عزاداری حضور پیدا می کرد و علاقه خاصی به پیاده روی اربعین داشت که متاسفانه نتوانست برود، ما هر سال تاسوعا نذری می دهیم و مجید از قبل از اذان صبح بلند می شد و کمک مادر می داد، بعضی وقتها دوشنبه ها و پنج شنبه ها روزه می گرفت ولی حتی به مامانم نمی گفت که من روزه ام، موقع غروب که می شد می گفت من روزه ام.
مجید از یک سال قبل از شهادت علاقه زیادی به کتاب خوانی پیدا کرد و کتاب های عطش از آیت الله «سید علی قاضی طباطبایی»، سوخته از انصاری همدانی، نهج الفصاحه، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، کتاب های استاد مطهری، کتاب نیایش های شهید مصطفی چمران و .... را مطالعه می کرد.
زیارت مزار شهدا می رفت، بر سر مزار یک شهید زرتشتی هم زیاد حاضر می شد. به امام خمینی(ره) و رهبری علاقه زیادی داشت. از غیبت کردن بدش می آمد و بسیار حساس بود، هنوز 18 سالش نشده بود اما روی محرم و نامحرم حساس بود.

از آرزوهایش برای شما هم می گفت؟
می گفت یک روزی میشود ما شهید بشویم؟ اصلا دغدغه دنیا نداشت، می گفت شماها چه فکرهایی می کنید، انسان یک خانه برای زندگی می خواهد، چون با افکار و ذهنی که داشت می گفتیم که باید شهید بشود تا به آرزویش برسد. آقا مجید هیچ وابستگی به دنیا نداشت، همیشه خودش را از تعلقات دنیایی دور نگه می داشت، برنامه و هدف زندگی اش شهادت بود.

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده