یکی از جانبازان سرافراز استان زنجان می گوید: در جبهه بودیم و خودمان را برای جنگ آماده می کردیم تا اینکه شرایطی پیش آمد که دوستانم را نمی شناختم.

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، جانباز سیدافضل کاظمی یکی از جانبازان 30 صدر استان زنجان است که سال‌هایی از عمر خود را صرف دفاع از میهن در دوران دفاع مقدس کرده است. او فرزند سید محمد و زاده شهرستان ابهر از توابع استان زنجان 2 فرزند به نام های سیده زهرا و سید هادی دارد. 18 روز از مهر ماه سال 1360 به جبهه اعزام می‌شود و نخستین بار 19 تیر ماه سال 1361 و دومین بار 22 آذر ماه سال 1361 در منطقه کوشک مجروح شده و به درجه جانبازی نایل می‌آید. در ادامه گفتگوی ما را همراه باشید.

 

سیدافضل کاظمی با اشاره به اینکه جبهه درس‌های فراوانی برای همه ما داشت، به خبرنگار نوید شاهد می گوید: آن روزها پر از فراز و نشیب بود. اما درس های بزرگی برایمان داشت. می‌شد بارها و بارها فداکاری رزمندگان را دید و آنها را الگو قرار داد.

وی ادامه می‌دهد: قهرمانانی که آن روزها در جبهه حضور داشتند و برای دفاع از میهن اسلامی تلاش می‌کردند ستودنی بودند چراکه بی باکانه راهی جبهه های جنگ علیه باطل شده بودند و در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح کم نمی‌آوردند. شاید اگر گوشه‌ای از دشواری‌ها و توطئه‌های دشمن را تصور می‌کردیم ظاهرا پیش روی‌ها غیر ممکن می‌شد اما لطف خداوند و روحیه حسینی رزمندگان مسائل را برایمان حل می کرد و این چنین دشمن در خواسته‌های خود ناکام می‌ماند.

این جانباز گرانقدر با بیان اینکه خاطرم هست روزی در منطقه کوشک اتفاق عجیبی رخ داد، تعریف می‌کند: در اطراف کوشک زمین مسطح بود و هوا نزدیک غروب را نشان می‌داد. پیش تر را که نگاه می‌کردیم دود غلیظی به چشم می‌خورد و مه سیاهی بلند شده بود. آن زمان آقای جوادی سرگروهبان بود. به او گفتیم چه خبر شده ؟ آیا عراقی‌ها حمله کرده‌اند. گفت نه طوفان به پا شده و در راه است.

وی ادامه می‌دهد: سرگروهبان گفت؛ سریع بلند شوید و وسایل های خود را بردارید و به سرعت پشت خاکریزها دراز بکشید اگر دیر بجنبید طوفان همه چیز را با خود خواهد برد. حواستان باشد که نایستید والا طوفان شما را این طرف و آن طرف پرتاب خواهد کرد.

کاظمی با اشاره به اینکه در آن لحظه هراس همه ما را دربرگرفته بود و تنها راهی که سرگروهبان گفته بود نقطه روشن ما بود، بیان می‌کند: وسایل شخصیم را به سرعت برداشتم و پشت خاکریز انداختم و خودم را روی آنها پرت کردم و دراز کشیدم. آنهایی که دیرتر آمدند دادشان درآمد و خلاصه به هر سختی بود طوفان از سرمان گذشت. حدود 10 دقیقه‌ای درگیر این طوفان شدیم.

این جانباز سرافراز اضافه می‌کند: پس از مدتی سرگروهبان همه افراد را در یکجا جمع کرد تا کنار هم باشیم. به صورت هر کدام از رزمندگان نگاه می‌کردم برایم ناشناس بودند. گرد و غبار به اندازه‌ای صورت‌ها را در برگرفته بود که نمی توانستیم همدیگر را بشناسیم انگار چند نفر غریبه کنار هم بودیم. تا اینکه بچه ها شروع به صحبت کردند و با صدا همدیگر را شناسایی کردیم.

وی با اشاره به اینکه جنگ حال و هوای خاصی داشت و کسانی که آن روزها را تجربه کرده‌اند خاطرات تلخ و شیرین بسیاری دارند، اظهار می‌کند: انسان های وارسته بسیاری طعم جبهه و جنگ را چشیده‌‌اند و برای ایرانی آباد و آزاد از خود گذشتگی کرده‌اند.

 

گفتگو از: صغرا بنابی فرد

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده