با لباس خونین به صف شهدا پیوستن سعادت و مرگ در رختخواب ننگ است
به گزارش نوید شاهد یزد، شهید مرتضی زینلی بافقی 6 فروردین 1345 در شهرستان بافق به دنیا آمد. پدرش رضا (فوت1356) كفاشی میكرد و مادرش سكینه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته فرهنگ و ادب درس خواند و دیپلم گرفت. با اغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به جبهه رفت. سرانجام 4 مرداد 1365 با سمت فرمانده گروهان در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به گردن و نخاع شهید شد. پیکرش در گلزار شهدای امامزاده عبدالله بافق به خاک سپرده شد.
وصیت نامه:
«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص» (صف 4)
اینک که دلم پیش معشوق پرواز می کند ولی بدنم در مقابل گناهانم به لرزه در آمده و اشک در چشمانم چون آب جاری است با شوری دیگر چندمین بار وصیت نامه خود را آغاز میکنم. با سلام به پیشگاه آقا امام زمان (عج) و نا ئب برحقش خمینی کبیر این امید مستضعفان جهان و درهم کوبنده ظلم وجور و با سلام به ملت حزب الله و شهید پرور ایران و همچنین مسلمانان لبنان و فلسطین و افغانستان که چون کوه در مقابل کفر استوار گشته و بر علیه آنان به مبارزه برخواسته اند و با سلام به روح پاک شهیدان از کربلا ی حسین (ع) تا کربلاهای ایران که با ریختن خون خویش درخت اسلام و آزادی را آبیاری نموده و قدرت اسلام و حق را به مستکبرین جهانخوار نشان دادند.
و سلام به شما خانواده گرامی و مهربانم و همچنین دوستان و همشهریان، اکنون که بار دیگر قلم روی کاغذ می آورم و وصیت نامه می نویسم امیدوارم که خدای تبارک و تعالی گناهانم را ببخشد و شهادت را که تنها آرزوی من و بیشتر رزمندگان است نصیبم گرداند. دوستان و همشهریان گرامی انشاالله که خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند و ما را بر هوای نفس مسلط گرداند. نه هوای نفس را بر ما تا بتوانیم ادامه دهنده راه و خط سرخ شهیدانمان باشیم و سرانجام مرگ ما را شهادت در راه خود قرار دهد. زیرا که شهادت نصیب هر کسی نمیشود و لیاقت می خواهد.
دوستان و همشهریان عزیزم من کوچک تر از آنم که حرفی برای شماها بزنم ولی وصیت و زندگینامه شهدا و همچنین شجاعت و شهامت شهدا ما را آرام نمی گذارد و در راهی فرا می خواند که از اول تا آخر آن پر از عشق و محبت الهی است و به ما می گوید ای کسانی که می گفتید اگر زمان امام حسین (ع) بودیم او را یاری می کردیم اکنون دنیای کفر جمع شده اند و به جنگ امام حسین (ع) زمان برخاسته اند. بپا خیزید و این امتحان الهی را به نحو احسن انجام دهید. و اگر شعار ما اهل کوفه نیستیم سر می دهید باید تا آخر با عمل همراه باشد و همانطور که تا این لحظه با یاری خدا پوزه این کور دلان و بی خبران از خدا را به خاک مالیدید و از مال دنیا و زن و فرزند خود گذشتید ادامه دهید تا اینکه امام زمان (ع) بیاید و انتقام این خونهای به ناحق ریخته را بگیرد.
خدایا اگر اشک در چشمانم جاری است خود می دانی که نه برای این است که زیر آتش دشمن می روم و نه برای این است که چرا از خانواده و شهر دور هستم و نه برای این است که شاید شهید و یا اسیر و یا مفقود شوم بلکه بخاطر این است که می ترسم بار دیگر از کاروانی عقب بمانم چنانکه بارها عقب ماندم و دوستانی چون موفق ها، بنی اسدی ها و فتوحی هار فتند و این بارسنگین را بر دوش ما گذاردند.
خدایا درونم وسوسه می کند و می خواهد مرا از راه دوستانم باز دارد ولی کلام من این است: «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا» پس ای دوستان و ای همشهریان و ای جوانانی که شش سال از جنگ می گذرد و همه دوستانتان رفتند و شما از آن غافل هستید چرا به وصیت دوستانتان عمل نمی کنید چرا نمی خواهید همانطوری که در دنیا باهم بودید در آخرت هم با هم با شید و چرا می خواهید در روز قیامت در مقابل آ نها خجالت زده و سرافکنده باشید.
و ای جوانانی که هنوز از مسئله جنگ غافل هستید تا کی می خواهید دوستان شما در زندانهای بغداد باشند و تا کی می خواهید بدن دوستانتان بر روی زمین افتاده باشد چرا به طور جدی با مسئله جنگ روبرو نمی شوید تا اسرای ما آزاد گردند. آیا نمی دانید که با پیروزی این جنگ چشم و دل هزاران طفل خرد سال شهدا، اسرا روشن می شود و آیا نمی دانید که با پیروزی خانواده های شهدا به نتیجه از دست دادن فرزندان خود در این دنیا می رسند و چرا نمی خواهید خانه آخرت خو درا در بهشت آباد کنید.
و راستی حالا ما باید با لباس خونین به صف شهدا پیوستن را سعادت بدانیم و مرگ در رختخواب را ننگ بدانیم و در آخر هرچه شما کردید واسلام و روحانیو ن هرگز اسلام بدون روحانی نمی ماند خصوصا تنها خورشید تابناک امام عزیرمان که همه پرده های ظلمانی را کنار زد و ما را از سیاه چالهای گندیده نجات داد و همیشه باید شکر گزار خدا باشیم که چنین نعمتی به ما عطا کرد. هرچه شما کردید و خون شهدایمان که مبادا خدای نخواسته روزی هدر رود. به امید برافراشته شدن پرچم اسلام بر بلندترین کاخهای ستمگران.
چکنم چاره ندارم که فلک کرده جدا اصغر جان / زکدام غنچه ببویم که دهد بوی تورا اصغرجان