مادر شهید «علی اکبر قربان شیرودی» میگوید: «آن روز علی اکبر سه تا زیر پیراهن آبی را هم در سبد خریدش گذاشت و به خانه آمد. یکی از آنها را برای خود برداشت و دوتا دیگه را هم به احمد و «حمیدرضا سهیلیان» هدیه داد و داستان خرید آنها را هم برای دوستانش تعریف کرد.»
خواهر شهید «سیدمصطفی حسینی» میگوید: «یک روز به خانه برادرم که در قائم شهر زندگی میکند، میرفتیم که در ماشین یک لحظه چادرم از سرم افتاد، سیدمصطفی خیلی ناراحت شد و گفت: مگر نگفتم حجاب خودتان را رعایت کنید.»
فرشته بصیر دختر شهید بصیر میگوید:مادر بزرگم همیشه دعا می کرد که یا امام زمان (عج) آن تیری که قرار است به پسرم من برخورد کند نباید بخورد و واقعا تیر نمی خورد، حاجی همیشه یک تیر از گوشهای از بدنش می گذشت یا لباس هایش سوراخ می شد.
همرزم شهید سردار سرلشگر حاج «حسین بصیر» میگوید: «سال ۱۳۶۴ در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسید. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است.»
برادر شهید «علی اکبر احمدپور» میگوید: «چون قد کوتاهی داشت او را در عملیات شرکت نمیدادند، شهید و یکی از دوستانش زیر پتو در ماشین تویوتا مخفی شدند.»
مادر شهید «مجتبی ثقفی» میگوید: «زمانی که جنازه اش را ندیده بودم. بعد از یک سال خواب دیدم که جعبهای را آوردند و گفتند این جنازه مجتبی است و آن را باز کردند که دیدم مجتبی بلند شد گفت مادر چرا این قدر ناراحتی میکنی من که سالم هستم و من شروع کردم به صدا کردن پدر مجتبی گفت؛ بلند شو مجتبی آمده که دیدم او را در خواب دیدهام.»