این خاطرات به نقل از پدر شهید قاسم قاسمی است که تقدیم حضورتان میشود.
خواب دیدم قاسم شهید شده
رفته بودیم آب گرم دماوند نزد پدرم. غروب بود که متوجه شدم همسرم ناراحت است. گفتم:
- چی شده؟
- زودتر بریم گرمسار.
سپس به من نگاهی کرد و در حالی که اشک میریخت، گفت: «خواب دیدم قاسم شهید شده!»
دیگر چیزی نشنیدم. بدنم سست شد و به خوابش فکر کردم. گریه همسرم دردناک بود. راهی گرمسار شدیم. او خانه را تمیز میکرد و اشک میریخت تا اینکه مسئول بنیاد شهید به خانهمان آمد. بدون اینکه چیزی بگوید، فهمیدم خواب همسرم حقیقت دارد و قاسم شهید شدهاست.
برای کوری چشم دشمنان؛ با دستان خودم پسرم را به خاک سپردم
روز عید فطر بود. مردم روستای غیاثآباد زنجیر زنان از جلوی سپاه تا نزدیکی مسجد، شهدا را میآوردند و عزاداری میکردند. من پسرم را به خاک سپردم. این کار را برای کوری چشم دشمنان انجام دادم. خداوند به من صبر داد تا با دستان خودم شهیدم را به خاک بسپارم.