مروری بر زندگی نامه شهید "علی ماهانی":
نوید شاهد – شهید "علی ماهانی" به همراه برادر کوچکش محمود، در آخرین اعزام به جبهه رفت، دو برادر خط شکن بودند، با بی سیم خبر دادند که پای برادرش روی مین رفته و قطع شده است ، تفنگ را برداشت و به طرف دشمن رفت. کسی دیگر ایشان را ندید. برادر کوچکشان دو ساعت قبل از ایشان به زیر تانک رفته و به شهادت رسیده بود.
به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید "علی ماهانی" در سال 1336 در شهر کرمان متولد شد. او کودکی پرجنب و جوش و فعال بود. در 7 سالگی به مدرسه رفت و از همان ابتدای کودکی؛ با جنایات رژیم پهلوی آشنا شد و از آن ها متنفر بود. به طوری که در دوران دبستان، در انشای خود به جنایات آن ها اشاره می کرد و آن ها را سرزنش می کرد و به همین جهت با اولیاء مدرسه، مشکل پیدا کرده بود. 

در سال 1355، در رشته ی برق موفق به اخذ دیپلم گردید و یک سال بعد برای خدمت سربازی به کازرون رفت. از آن جایی که همه می دانستند علی از رژیم متنفر است، وقتی می خواست به خدمت سربازی برود، همه تعجب کردند و به او این مسئله را گفتند اما او گفت: باید در رژیم نفوذ کرده، و طاغوتیان را از درون مورد حمله قرار دهیم. او هم در دورانی که خدمت می کرد و هم قبل آن، در تمام تظاهرات شرکت داشت. 

در پادگان اعلامیه های امام را پخش می کرد و زمانی که لو رفت، چند ماه او را شکنجه کردند، تا از او اعتراف بگیرند ولی موفق نشدند و در آخر برای او و چند تن دیگر از دوستانش، حکم اعدام بریدند. اما با پافشاری های آیت الله دستغیب، حکم اعدامشان عقب افتاد. زمانی که او در پادگان زندانی بود، برادرش، حسین ماهانی، می گوید من به ملاقاتش رفتم، او را با دست و پای بسته و صورت خونی آوردند و من به سرباز گفتم، چه کسی این بلا را به سر او آورده است؟ علی فریاد زد حسین التماس نکن. همین روزا امام میاد و من هم آزاد می شوم و دوباره سربازها تا توانستند او را کتک زدند. 

 او از همان جا که در کازرون خدمت می کرد، او فعالیت های سیاسی خودش را از همان محل خدمت با شرکت در جلسات شهیدان بزرگوار آیت الله دستغیب و آقای محلاتی در شیراز، و در یزد با حضرت آیت الله صدوقی ( شهید محراب) و در تهران با شهید بزرگوار دکتر محمدجواد باهنر و آقای محمد منتظری و در مشهد با آقای هاشمی نژاد آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب و اتمام دوران سربازی، او با چند تن از دوستانش از جمله حمید ایرانمنش و منصور صومعه، اقدام به تشکیل گروه مقاومت کرد. و مسجد هاشمی را به عنوان پایگاه عملیاتی خود برگزیدند . همه جوانان، به تبلیغات می پرداختند تا پیروزی کامل انقلاب. تا زمانی که غائله ی کردستان پیش آمد و با چند تن از دوستانش به کردستان اعزام شدند. 

 او معنویتش خیلی بالا بود و خیلی پیش بچه های جنگ محبوب بود. در سال 1359 که جنگ شروع شد، علی و دوستانش اولین تیم 6 نفره ای بودند که بلافاصله آمدند و اسلحه و تجهیزات گرفتند و 6 نفره، به سمت جبهه های غرب رفتند که 4 نفرشان شهید شدند. در سومار هم عملیات ارزشمندی انجام دادند که در طی آن عملیات چند تن از دوستانش شهید شدند و علی و برادر کوچکش، که از همان ابتدا با هم برضد رژیم تلاش می کردند، برگشتند. 

روزهای اول جنگ علی در محور بچه های کرمان، خصوصاً فتح المبین، با چند تن از برادران دیگر، از جمله مصطفی هندوزاده (شهید)، همراه بود و از ناحیه ی دست و پا زخمی شد. دست راست و پای راست وی، به میزان بالایی ترکش خوردند و دست که کاملا از کار افتاد و کنارش آویزان بود و پایش هم دچار مشکل شد و تا آخر عمر نقص عضو گردید. علی رغم این مشکل، عازم جبهه شد و در لشکر ثارالله در قسمت مخابرات انجام وظیفه کرد. ایشان در جبهه، خیلی بی ریا و ایثارگر بود. حتی زمانی که مجروح شده بود. وقتی بچه ها آمدند او را به پایین ببرند، او اصرار می کرد اول بقیه مجروحین را ببرند، بعد او را. و هیچ وقت برای ریا، کاری را انجام نمی داد.

 کسی اگر با او رابطه ی نزدیک نمی داشت، از با ایمان بودن او مطلع نمی شد. در همه کارها خیلی عادی رفتار می کرد و خیلی به نماز شب و نماز جماعت اهمیت می داد و همیشه نیمه شب به طور مخفیانه، نماز شب می خواند.  او علاوه بر آن ها به قرآن هم خیلی علاقه داشت و در جبهه، نیمه شب فانوس را بر می داشت و به داخل بیابان ها می رفت و قرآن می خواند. در جبهه به رزمندگان خیلی کمک می کرد و برای آن ها کلاس قرآن و تفسیر می گذاشت. او زمانی که در روز عاشورا در تپه ی سومار در عملیات بود، از فاصله ی نزدیک یک ترکش به فکش اصابت کرد و ایشان راهی بیمارستان شد و 8 ماه در بیمارستان بستری بود و  فکش سیم پیچ و داخل گچ بود و با نی مایعات می خورد. 

زمانی که از بیمارستان مرخص شد، می خواست به جبهه اعزام شود، اما فرمانده آن ها اجازه ی رفتن به جبهه را به او نداد. او که از طریق سپاه کرمان نمی توانست برود به بندرعباس رفت و از طریق بسیج آنجا به جبهه اعزام شد. یک بار به مرخصی رفت. و همان جا متوجه شد عروسی خواهرش است و داخل نشد و برگشت، از او پرسیدند: چرا چنین کاری را کردی؟ گفت: اگر من به مجلس بروم، همه از جایشان بلند می شوند و من خجالت زده می شوم.

زمانی که آن ها سر سفره می نشستند، علی دیرتر می آمد و می گفت بگذار اول آن ها سیر  شوند و من باقیمانده غذای آنها را می خورم.  او خیلی متواضع و خاکی بود. چون پس از مجروحیت در آشپزخانه بود تمام رزمنده هایی را که به عملیات می رفتند، بغل می گرفت، حلالیت می خواست و التماس می کرد که شفاعتش کنند. زمانی که مجروح شده بود پاشنه پایش نیز از بین رفته بود و تخته ای زیر پایش می گذاشت و سعی می کرد که درست راه برود تا کسی از مجروحیت او باخبر نشود.

 او چون علاقه شدیدی به رفتن به عملیات داشت، به خاطر مجروحیتش کمک بی سیم چی آنجا شد و خیلی وقت ها که از کمبودهای مخابرات برای فرمانده می گفتند، فرمانده می گفت شما هر چه کم داشته باشید، در عوض علی آقا را دارید.

 مادرش از قول دوستانش می گوید یک روز هوا خیلی گرم بود. بچه ها خیلی خسته و تشنه شده بودند. علی آقا گفت کاش الان یک هندوانه ای بود بعد از 5 دقیقه از آن سوی رودخانه هندوانه ای می غلطید و به طرف ما می آمد همه بچه ها خوشحال شدند و گفتند این برای شما آمده است
او به همراه برادر کوچکش محمود، در آخرین اعزام به جبهه رفت، دو برادر خط شکن بودند، با بی سیم خبر دادند که پای برادرش روی مین رفته و قطع شده است، تفنگ را برداشت و به طرف دشمن رفت. کسی دیگر ایشان را ندید. برادر کوچکشان دو ساعت قبل از ایشان به زیر تانک رفته و به شهادت رسیده بود. ایشان در عملیات های مختلف از جمله: بیت المقدس، ثامن الائمه(ع)، رمضان و والفجر 2 شرکت کردند.

شهید "علی ماهانی"، در عملیات والفجر 3 مفقود گردید و در تاریخ هفتم اسفندماه 1375 گروههای تفحص سپاه جنازه اش را کشف کردند و در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد. 

پایان پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده