جانباز شیمیایی ابراهیم سعادتفر و خاطره تلخ شهادت جانبازان شمسالدینی در حین پرواز
يکشنبه, ۱۳ تير ۱۳۹۵ ساعت ۰۱:۲۲
هواپیمایی که ما را برای اعزام به کشورهای اتریش؛ هلند و بلژیک سوار کرد؛ مملو از جانبازان شیمیایی بود و هنوز به مقصد نرسیده بودیم که یکی از جانبازان به نام شمسالدینی در حین پرواز به شهادت رسید.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، : تاریخ دفاع مقدس برخی از روزها را در خاطرهها به گونهای حک نموده که فراموش شدنی نیستند. روز هشتم تیرماه که به نام "روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکربی” نامگذاری شده از آن جمله است و بهانهی آن نیز بمباران شیمیایی شهر سردشت از توابع استان آذربایجان غربی است. روزی که در سال ۱۳۶۶ هواپیماهای بمبافکن ارتش عراق با بمبهای شیمیایی به ۴ نقطه پر ازدحام و متراکم جمعیتی شهر سردشت حمله کردند.
ارتش بعثی عراق در این حمله دهها تن از مردم این شهر اعم از پیر و جوان، زن و کودک را با گازهای کشنده شیمیایی مورد هدف قرار داد که بر اثر آن ۱۱۰ نفر شهید شدند و نام بیش از ۵ هزار نفر در سازمانهای بینالمللی به عنوان مصدوم شیمیایی سردشت به ثبت رسیده است. رژیم بعث عراق در این حملات از سه نوع گاز خردل، گازهای اعصاب (تابون، سارین یا سومان) و سیانوژن علیه مردم بیدفاع استفاده کرده بود.
به همین بهانه ای صحبت های یکی از جانبازان شیمیایی و ۷۰ درصد کرمان ابراهیم سعادتفر از رزمندگان اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله که در عملیات والفجر ۸ به شدت شیمیایی نشستیم.
ابراهیم؛ که سال ۱۳۴۴ در روستای چناران از توابع جیرفت متولد شده سال ۵۹ و در سن ۱۵ سالگی به عضویت بسیج در آمد و به جبهه اعزام شد. از آن تاریخ تا عملیات والفجر ۸ در سال ۶۴ جبهه را ترک نکرد تا اینکه جراحات شدید شیمیایی او را راهی بیمارستانهای داخل و خارج کشور نمود و از گردونهی جبهه و جنگ خارج کرد. وی خاطرات خود را از چگونگی شیمیایی شدن و مراحل درمان اینگونه بیان میکند:
۲۳ بهمن سال ۶۴ در حین عملیات والفجر ۸ در سنگر اطلاعات عملیات نشسته و مشغول صرف صبحانه بودیم که هواپیمای عراق را بالای سر خود دیدیم. من، (شهید)حسین یوسفالهی و (شهید) حسن یزدانی در محوطه بودیم که با بمباران شیمیایی دشمن؛ به سمت اروند حرکت کردیم در حالی که مواد شیمیایی به طور مایع و روان روی پوست ما ریخته بود.
قدری که جلوتر رفتیم؛ حسین گفت برگردیم بچهها زیر آوار هستند. به سمت سنگر اطلاعات عملیات برگشتیم و بچهها را از زیر آوار خارج کردیم. باز هم حرکت کردیم که از اروند بگذریم. هنوز از شدت وخامت حال خودمان خبر نداشتیم.اولین کسی که حالش بد شد (شهید) شمسالدینی بود. سه ساعت بعد، حسین بدحال شد و ساعت ۱۲ ظهر من دچار حالت استفراغ؛ تاول؛ خارش و سوزش پوست شدم. این عوارض در همهی بچهها دیده میشد.
ساعت ۲ بعدازظهر به بیمارستان صحرایی فاطمهالزهرا رسیدیم و دیدیم که بقیه بچهها هم آنجا هستند ضمن آنکه متوجه شدیم دو سه نفر هم به شهادت رسیدهاند. حال عمومی بچهها خیلی بد بود هر کسی گوشهای افتاده بود و استفراغ میکرد. یک اتوبوس که صندلیهایش را برداشته بودند، رسید و بچهها را سوار کردند به سمت اهواز.
کاروان جانبازان نابینا به سردمداری حسین متصدی
به اهواز که رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم در حالی که چشممان جایی را نمیدید و از بین ما تنها حسین متصدی بود که یک مقدار بینایی داشت و او جلودار شد و بقیه زنجیروار دست یکدیگر را گرفته در پیاش روان شدیم. دیدن این صحنه برای کارکنان بیمارستان بقیهالله اهواز جالب بود.
تاول مانند گردو از زیر پوستهای ما بیرون زده بود. لحظهای که من روی تخت افتادم تا دو شب بیهوش بودم و نفهیدم اطرافم چه میگذرد.
برای درمان به اتریش اعزام شدم
در این بیمارستان هر کاری از دست پزشکان و پرستاران برمیآمد برایمان انجام دادند و پس از دو شب اقامت؛ ما را به تهران اعزام کردند. در تهران جمع ما پراکنده و از هم جدا شدیم تا اینکه متوجه شدم جزء مجروحینی هستم که باید برای مداوا به خارج از کشور اعزام شوم.
s2
جانبازی که در هواپیما و روی آسمان به شهادت رسید
هواپیمایی که ما را برای اعزام به کشورهای اتریش؛ هلند و بلژیک سوار کرد؛ مملو از جانبازان شیمیایی بود. صندلیهای آن را برداشته بودند و مجروحین به حالت درازکش حمل میشدند. وضعیت ما به قدری وخیم بود که لباس نمیتوانستیم بپوشیم چرا که به خاطر تاولها به پوست بدنمان میچسبید. تور و ملحفهای روی ما انداخته بودند تا کمتر اذیت شویم.
هنوز به مقصد نرسیده بودیم که یکی از جانبازان به نام شمسالدینی در حین پرواز به شهادت رسید.
ما اصلا حال تکان خوردن و بلند شدن از جا را نداشتیم. مقصد من برای درمان کشور اتریش بود. به محض ورود به فرودگاه مقصد؛ هلیکوپتر برای انتقال ما به بیمارستان آماده بود. اتاقهای بیمارستان هم بسیار مجهز بود و همهی امکانات و تجهیزات مورد نیاز را داشت و همهی کارهای ما در همان اتاق انجام میشد.
دیدن یک دوست در کشور بیگانه
یکی از دوستانم به نام دکتر شفازند در اتریش تحصیل میکرد که به دیدنم آمد و همهی کارها و از جمله کار ترجمه هم برای من انجام میداد.
از من فقط یک پوست و استخوان باقی مانده بود و البته بقیهی جانبازان شیمیایی هم همینطور بودند.
یک روز احساس کردم حالم بهتر است با بینایی ضعیفی که داشتم تصمیم گرفتم از تخت پایین آمده و تا کنار تخت بغل دستی بروم. همین که قدم اول را برداشتم؛ نقش زمین شده و به مدت ۸ ساعت بیهوش شدم.وقتی به هوش آمدم جمعی از پزشکان و پرستاران را اطراف خودم دیدم. این حالت به خاطر ضعف و ناتوانی به من دست داد.
تغذیه از راه رگ اصلی
رگهای دست من جوابگوی سوزن و سرنگ برای تزریق خون و سرم غذایی نبود؛ لذا یکی از رگهای اصلی مرا برای این کار در نظر گرفته بودند.
پرستارانی که برای مصافحه با ما صف کشیدند
پس از مدتی مراقبت ویژه در این بیمارستان؛ با بهبودی مختصری که حاصل شده بود، قرار بود به پایتخت اتریش منتقل شویم؛ برایمان لباس آوردند پوشیدیم و در رهرو بیمارستان متوجه شدیم که پرستارهای زن و مرد صف کشیدهاند که با ما مصافحه کرده و خبرنگاران نیز آمادهی گرفتن فیلم و عکس هستند. ما طبق آداب دین مبین اسلام از دست دادن با زن نامحرم اجتناب کردیم. هدف آنها بهرهبرداری تبلیغاتی برای خودشان بود.
۲۰ روز در وین و ۱۵ روز در کلن تحت مراقبت بودم و نهایتا مرخص شده و به ایران آمدم.اما در اتریش خبر شهادت عزیزانمان هندوزاده و یوسفالهی را هم شنیدم.
۷ بار پیوند چشم انجام دادهام
تاکنون به خاطر جراحتهایی که در اثر شیمیایی شدن برداشتهام، ۷ بار پیوند چشم انجام دادم و ریههایم نیز دچار مشکل هستند.
امروز زمینه گناه از زمین و آسمان برای جوانان فراهم است
معتقدم دوران دفاع مقدس و شرایط جنگ، زمینه گناه را از جوانان سلب کرده بود ولی امروز زمینه گناه از زمین و آسمان برای جوانان فراهم است هر چند اگر باز هم مشکلی پیش بیاید، همین جوانان با ایثار و فداکاری از مملکت دفاع میکنند و با وجود همهی تحریمها؛ امنیت کشورمان در دنیا مثال زدنی است.
منبع: هجرت نیوز
نظر شما