نامه/ لطفا کوتاه شهید رو هم معرفی کنید و منبع هم قید شود با تشکر
مادر عزیزم!
سلام عرض می کنم. پس از عرض سلام، سلامتی شما را از خداوند خواستارم. اگر از حال این جانب خواسته باشی، ملالی نیست.
مادر و پدر عزیزم! الآن که این نامه را می نویسم، درون سنگر هستم و رگبار خمپاره به روی ما می بارد؛ ولی ما نگران نیستیم، زیرا از هر هزار خمپاره، یکی هم به هدف نمی خورد.
مادر !
من برای شکار تانک، یک اسلحه ی آر.پی.چی هفت دارم و به امید خدا، وقتی برگشتم، عکسِ چند تانکی را که شکار کردم، برایت می آورم. دیشب، من و یکی از دوستان خوبم به یک مأموریت رفتیم. در این ماموریت من، حُکم بلدِ راه را داشتم؛ چون روز قبل، سرهنگ، منطـقه را به من نشان داده بود. وظیفه ی ما شناسایی دشمن بود تا نزدیکی آنها رفتیم و شناسایی کردیم. موقع برگشت، راه را گم کردیم و یکراست به طرف سنگر عراقی ها رفتیم. خلاصه خدا رحم کرد؛ چون ما آنقدر به آنهـا نزدیک شدیم که حرف شـان را به وضوح می شنیدیم.
راستی قرار است فردا، زیر دشمن، آب بیندازیم.
مادر و پدر عزیزم!
الآن فرمانده به من گفت: «خودت را حاضر کن تا برویم مأموریت.» دنباله ی نامه را وقتی برگشتم، براتان می نویسم...
مادر و پدر عزیزم!
دوباره سلام. الآن از مأموریت برگشتم. نمی دانید وقتی زیر عراقی ها آب انداختیم، آنها چطوری فرار می کردند. ما هم دنبال شان رفتیم و زدیم به آب و تا زیر گلو در آب بودیم. پنج کیلومتر در آب رفتیم و مقدار زیادی غنیمت آوردیم. خلاصه روی هم، ده کیلومتر توی آب حرکت کردیم و امیدوارم وقتی برگشتم، خبر پیروزی را برای تان بیاورم.
مادر و پدر عزیزم!
ممکن است این نامه را به دست یکی از برادران ارتشی بدهم تا براتان بیاورد. در ضمن «امیر، حمید، حامد و محمد» را از راه دور می بوسم. به امیر بگویید که خیلی سوسول است.
مادر عزیزم! در این جا مسائلی پیش آمده که واقعیتِ تو و آقاجون را شناختم و شما را ستایش می کنم؛ و اگر برگشتم، کاری می کنم که یک فرزند مطیع برای شما باشم و البته تا حدود زیادی، خود را ساخته باشم. به همه سلام برسانید. دیگر عرضی ندارم جز ملال دوری شما.
مخلص همه ی شما
علیرضا اسدی