با خبرنگاران شهید استان کرمان(3)/شهید احمد محمدی
سهشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۱۶
تمام مورخان، قلم بدستان، نگارندگان و خلاصه همه ی دنیا بدانند که من چشم و گوش بسته این راه را انتخاب نکردم و با نثار خون ناچیزم به تمامی مستضعفان جهان ثابت می کنم که جوانان حزب الله آماده اند تاجهت آزادی کربلا و قدس عزیز جان خویش را فدا نمایند.
به گزارش نوید شاهد از کرمان؛ روستای پاقلعه از توابع شهرستان شهربابک در سال ۳۷ شاهد تولد نوزادی بود که او را احمد نامیدند. احمد از همان کودکی دارای اخلاقی نیکو و پسندیده بود.
حضور در راهپیمائی ها و تظاهرات دوران انقلاب، بخشی از زندگی سیاسی احمد بود که آگاهانه و مشتاقانه پا در آن گذاشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی احمد به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی فصل جدیدی را در زندگی خود رقم زد. در همین سال ها ازدواج نمود و با شروع جنگ تحمیلی چندین مرتبه عازم جبهه ی نبرد حق علیه باطل گردید.
احمد در ۱۳ اسفند ماه سال ۶۵ بر اثر اصابت ترکش در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به فیض شهادت نائل گردید.
*** خاطراتی پیرامون خبرنگار شهید احمد محمدی
مژه های بهم چسبیده
دوران دبیرستان من و احمد با هم در رفسنجان زندگی می کردیم و درس می خواندیم. احمد نمازهایش را معمولاً در مسجد و به جماعت بجا می آورد. او هر وقت از مسجد بر می گشت، مژه هایش بهم چسبیده بود و این در اثر گریه ی زیاد اتفاق می افتاد. احمد در نماز بسیار حالت تضرع و خشوع داشت. راوی: خواهر شهید
عشق مادر
احمد به مادرش بسیار احترام می گذاشت. هنگامی که مادرش پا برهنه راه می رفت احمد به او می گفت: مادر! کاش می شد پا بر چشمان من بگذاری و راه بروی و پاهایت را بر زمین سخت نگذاری. عشق احمد به مادرش یک عشق پاک و مقدس بود که از ایمان او سرچشمه می گرفت.
راوی : پدر شهید
شب عروسی
شب عروسی احمد، دوستان رزمنده اش نیز حضور داشتند. من مرتب پیگیر مسائل شام و پذیرایی بودم و نگران از اینکه مبادا مشکلی و یا کم و کسری پیش بیاید، ولی احمد از این فرصت استفاده و از بچه های رزمنده درخواست کرد که در جمع مهمانان به بیان خاطرات جنگ بپردازند تا هم علاوه بر ایجاد فضای معنوی حاکم بر جلسه، بتواند برای تشویق دیگر جوانان برای حضور در جنگ، اقدام کند.
راوی: برادر شهید
رونق تاسوعا و عاشورا
ما در روستای پاقلعه متولد و بزرگ شده بودیم. بعدها هر کدام برای ادامه زندگی، از روستا هجرت کردیم. اما احمد حساسیت و وسواس عجیبی روی زادگاهمان داشت. به همین خاطر وصیت کرده بود که بعد از شهادتش او را در روستا دفن کنند. احمد که مراسم تاسوعا و عاشورا را هر سال با شکوه در روستا برگزار می کرد، گفته بود اگر مرا در روستا دفن کنند، حتماً برادران و خواهرانم ایام دهه محرم برای برگزاری مراسم به روستا می آیند و این مراسم از رونق نمی افتد.
راوی: برادر شهید
کاش دعا نمی کردم
همیشه خصوصاً ماه مبارک رمضان به من سفارش می کرد که : ملا علی !بعد از نماز و در وقت سحر برای من دعا کن و از خدا بخواه که مراد من را بدهد. من که نمی دانستم حاجت او چیست اما برایش خیلی دعا می کردم. بعد از شهادتش دلم شکست. هر چند این عاقبت خوشی برای او بود، ولی از دست دادن احمد برای ما خیلی سخت بود. من با خود می گفتم کاش دعا نکرده بودم.
ملاعلی(چوپان روستا)
نمی دانستم شهادت این قدر خوبه!
بعداز شهادتش یک شب او را در خواب دیدم. من در خواب می دانستم که احمد شهید شده، به او گفتم: احمد آیا دوست داشتی زودتر ازاین شهید شوی؟
گفت: قبلاً ایام عید که همه دور هم جمع می شدیم، دوست نداشتم از این جمع جدا شوم و یا به شهادت برسم. اما حالا که شهید شدم، آنقدر راضی ام که حسرت می خورم چرا ایام عید من دوست نداشتم شهید شوم.
راوی: محمد ریاحی – دوست شهید
توسل
۱۷ – ۱۶ ساله بود که دستش سوخت. او را به بیمارستان بردیم. پزشکان گفتند باید عمل شود. احمد بستری شد و مورد عمل جراحی قرار گرفت. محمود برادرمان در کنار احمد بود و طی این مدت خیلی ضعیف شده بود.
یک روز به او گفتم: احمد سوخته و مورد عمل جراحی قرار گرفته تو چرا این قدر ضعیف شده ای؟ گفت: حالات معنوی احمد مرا خیلی تحت تاثیر قرار می دهد. او در اوج درد با ائمه معصومین سخن می گوید. در بی هوشی صحبت می کند و مرتب از ائمه علیهما السلام سخن می گوید و موقع به هوش آمدن این شعر را می خواند که: امروز بجز شوق جوانی به سرم نیست/ عکسم تونگهدار که فردا اثرم نیست.
راوی: برادر شهید
کمک به جبهه در شب عروسی
شب عروسی اش متوجه شدم به همسرش می گوید که شما قدری از طلاهای خود را برای کمک به جبهه اهدا کنید، این را در جمع میهمانان اعلام می کنیم تا آن ها نیز تشویق شوند و کمک های مناسبی امشب برای جبهه جمع آوری شود.
من که فهمیدم مانع شدم. به احمد گفتم: این ها میهمان ما هستند، خوب نیست چنین کاری انجام دهیم. بگذارید در مجالس و مواقع دیگر برای این کار تبلیغ کنید.
راوی: خواهر شهید
شرط ازدواج
من طلبه بودم و به علوم حوزوی بسیار علاقه داشتم. همان ایام شنیدم که احمد برای خواستگاری از من پیغام داده اند. گفتم: من مایل به ادامه تحصیل هستم و اگر ازدواج مانعی در این راه باشد، نمی پذیرم. احمد گفت: اگر شما مایل به ادامه تحصیل باشید، حتی اگر لازم باشد شما را با پای پیاده به کربلا و نجف ببرم تا تحصیل کنید این کار را خواهم کرد و هیچ گاه مانع پیشرفت شما در کسب علم نخواهم شد.
راوی: همسر شهید
چگونگی راز و نیاز باخدا
احمد دائم الوضو بود. هیچ شبی بدون خواندن سوره واقعه نمی خوابید. در مناجات با خدا اشک و گریه اش مداوم بود. در آخرین سجده های نمازش، شاهد سجده های طولانی و اشک فراوان او بودم. در تواضع و بندگی غیر قابل توصیف بود . یک سفر که با هم به مشهد مقدس رفته بودیم بسیار با معنویت زیارت می کرد .
هر گاه او را می دیدم پلک هایش متورم بود. اما می گفت: کاش می دانستم چگونه با خدا راز و نیاز کنم؟!!
راوی: همسر شهید
عید برای همه
سال ۶۵ برای عملیات کربلای ۵ آماده رفتن به جبهه می شد که مادرش به او گفت: عید نزدیک است پیش ما بمان. احمد با ناراحتی گفت: فرزندان این مملکت در جبهه در خون خود غوطه ورند، آیا آن ها و خانواده هایشان عید ندارند؟!
مادرش نیز راضی شد و سکوت کرد.
راوی: پدرشهید
سخنرانی به سفارش شهید
احمد از همسرش خواسته بود که بعد از شهادتش حتماً در مراسم خاکسپاری او سخنرانی کند. فاطمه همسر احمد در وضعیت روحی و روانی مناسبی نبود اما به خاطر سفارش احمد دقایقی در مراسم خاکسپاری سخنرانی کرد. او بخشی از خطبه حضرت علی(علیه السلام) در باب جهاد را انتخاب کرد و پیرامون آن صحبت کرد. روحانی حاضر در مراسم ،از وجود چنین شیر زنانی که این گونه با صلابت و ایمان در تشییع همسران خود سخنرانی می کنند، تجلیل کرد.
راوی: خواهر شهید
فرازی از وصیت نامه شهید
تمام مورخان، قلم بدستان، نگارندگان و خلاصه همه ی دنیا بدانند که من چشم و گوش بسته این راه را انتخاب نکردم و اگر اهداف عالیه اسلام به خون من و امثال من محقق می گردد، زهی سعادت که من هم از یاوران حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) باشم و با نثار خون ناچیزم به تمامی مستضعفان جهان ثابت کنم که جوانان حزب الله آماده اند تاجهت آزادی کربلا و قدس عزیز جان خویش را فدا نمایند. اماعزیزان و دوستان همسنگرم در سنگرهای عقیدتی، همانطور که مرزهای خاکی و جنگ های آتشین احتیاج به خون من و سایر دوستانی که در ابتدا با نثار خون مقدسشان راه را بر ما روشن نموده اند، دارد، مرزهای عقیدتی نقش حساس تری دارند و عزیزان مطمئن باشید که محصول مغز شما اثرش عمیق تر از خون ناچیز حقیر می باشد….
نظر شما