در خواب دیدم که یک زن از سر تا پا مشکی پوش به خوابم آمد و گفت برخیز... جزیره مجنون 70 نفر شهید داده که یکی از آنها برادر شما بود.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، شهید محمد نیکرفتار یکم فروردین 1345در روستای محمدآباد از توابع شهرستان بم به دنیا آمد. تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند و به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست وسوم شهریور 1364در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید مزار وی درگلزار شهدای قلعه شهید نرماشیر بم واقع است.


خاطراتی از شهید نیکرفتار
شهید محمد نیکرفتار در دوران کودکی به یک بیماری سخت مبتلا شد که تمام پزشکان او را جواب کردند تا اینکه به خواست خداوند و قدرت الهی از این بیماری بهبود یافت. زمانی که شهید به سن سربازی رسید پدرم به دلیل اینکه تک فرزند پسر بود خواست که معافیت ایشان را درخواست کند اما ایشان این کار را قبول نکرد و چون علاقه زیادی به جهاد در راه خداوند داشت و سوگند خورد که باید از این طریق به خانواده و به خصوص جامعه خدمتی داشته باشد. دوره چهار ماه آموزشی سربازی خود را در بیرجند تمام کرد. بعد از دوره آموزشی برای خدمت کردن به منطقه جنگی به نام جزیره مجنون انتقال یافت و در این دوران هم برای رفع دلتنگی خود، نامه های زیادی می فرستاد و ما هم برای ایشان نامه های زیادی می فرستادیم و در پایان بیشتر نامه های ایشان شعرهای بیاد ماندنی ذکر می کرد که یکی از آنها را ذکر میکنم :
خط نوشتم که مرا یاد کنی                جسم بی روح مرا شاد کنی
خط نوشتم گریه کردم زار زار             من بمیرم خط بماند یادگار
شهید نیک رفتار علاقه زیادی به بچه ها داشت. در آخر های خدمت ایشان بود، تمام سختی ها را گذرانده بود، 12 روز به خدمت مانده بود که یک نامه به ما رسید که در آن ذکر شده بودزمینه ازدواج مرا فراهم کنید که چند روز دیگر می آیم. سه روز پیش از آنکه خبری از شهادت به ما برسد بنده که خواهر بزرگش هستم یک خواب دیدم که یک زن از سر تا پا مشکی پوش به خوابم آمد و گفت برخیز...هنوز خوابی جزیره مجنون 70 نفر شهید داده که یکی از آنها برادر شما بود. من فریاد کشان از خواب بیدار شدم و خواب را تعریف کردم. همسرم مرا سرزنش کرد و گفت بخواب یک خیال بوده، چطور کسی که 2 سال را طاقت آورده این 12 روز را طاقت نمی آورد. صبح که بیدار شدم رادیو را روشن کردم و اعلام کرد که شدیدترین حمله در جزیره مجنون روی داده است و آنگاه نتوجه شدم که خوابی که دیدم حقیقت دارد. راستی یک خواب هم مادرم دید که یک مرد نورانی سبز پوش در حالی که یک دفتر به دستش بود به سمت مادر رفته بود  و گفته که فرزندت به شهادت رسیده بیا و اسمت را اینجا ثبت کن و امضا کن .. مادرم هم به حکم الهی امضا کرده است. یک روز بعد دو سرباز به بهانه اینکه مرخص شود یک قطعه عکس بردند و درست یک روز بعد من و مادرم را برای شناسایی به بیمارستان امام خمینی بردند و وقتی که او را دیدم گویی که زنده بود، چهره نورانی و خندانی داشت.

راوی: خواهر شهید

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۳
سارا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۵۸ - ۱۳۹۷/۱۰/۲۵
0
1
عالی خلاصه کردیدن وبرای روزنامه دیواری در مدرسه استفاده کردم خدا صبر به شما عطا کند
رضوان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۵۰ - ۱۴۰۰/۰۹/۰۷
0
1
راوی مادر بزرگ من است و خیلی فوق العاده توضیح داده است
و شما هم عالی توانسته اید خلاصه کنید. با تشکر
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۳۰ - ۱۴۰۰/۱۲/۲۲
0
0
عالی
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده