بوی خوش عطر اذان تمام کلاس را فراگرفته بود. همه بچه ها آستین ها را بالا زده بودند تا برای نماز آماده شوند.

بوی خوش عطر اذان تمام کلاس را فراگرفته بود. همه بچه ها آستین ها را بالا زده بودند تا برای نماز آماده شوند.
توی کلاس جغرافیا بودیم. وقت اذان که شد، ایرج* گفت: آقای دبیر اجازه!
آقای رحمانی گفت: چی شده ایرج؟
ایرج از جایش بلند شد و گفت: آقا اجازه می دید برم نماز؟
-الان وقت درس است بزار برای بعد.
ایرج ادامه داد: پس لااقل اجازه بدید اذان بگم
آقای رحمانی نتوانست مانع شود، می دانست ایرج اصرار خواهد کرد. لذا اجازه داد.
اذان که تمام شد، آقای رحمانی کتاب را بست و گفت: اذان که گفتی،پس بریم نماز بخوانیم.

روای: علی محبّی؛ همکلاس شهید

*بسیجی شهید ایرج نوروزی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده