درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه درب را کوبید و سریع رفت.در باز شد. زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت .
نوید شاهد از کرمان، "باید از کار او سر در می آوردم. آن شب تا نماز تمام شد،سریع بلند شدم ولی ازاو خبری نبود زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود. قضیه را باید می فهمیدم. کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بود، که غیبش زد. شب دیگر از راه رسید  نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علی کجا می رود. طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد. با سلام نماز بلند شد، من هم بلند شدم. به بیرون از مسجد رفت .
در تاریکی کوچه ای رها می شود و من هم ….. تا به خود می آیم، بر دوش او یک گونی می بینم از کجا آورده بود، نفهمیدم.  کوچه ها را در تاریکی یکی  پس از دیگری طی می کند. هنوز متوجه من نشده بود .
درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت.در باز شد. زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت .
من به دنبالش راه افتادم، دومین منزل، سومین منزل و ….. وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم. زودتر از او رسیدم. منتظرش ماندم، علی وارد مسجد شد. جلو رفتم، سلام کردم جواب داد. گفتم جایی رفته بودی؟
: نه …
مثل اینکه جایی رفته بودی؟ با نگاهش مرا به سکوت وا داشت .
من جایی نبودم، همین اطراف بودم.
فایده ای نداشت. به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم. کاری که بعضی شب ها تکرار می کرد، می خواست همچنان مخفی بماند."

راوی: مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده