زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا مرادی، مسئول اطلاعات و عملیات لشکر ثارالله
سهشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۰۳
آخرین شبی که برای شناسایی دشمن رفته بود با کمین وسیعی از نیروهای دشمن برخورد کرد، ولی با هوشیاری موفق به فرار شد و صبح روز بعد مجددا جهت شناسایی به منطقه بازگشت.
نوید شاهد کرمان، تقویم هشتم بهمن ماه 1341 را نشان می داد، گویی می خواست نوید تولد تازه ای را بدهد. نوزادی که در سیاهی دل شب متولد شد تا وجودش همچون شمع روشنی بخش شبهای تار محرومین گردد .نام این نوزاد را «محمدرضا »گذاشتند.
از همان دوران طفولیت همیشه با سختی روبرو بود و گذشت زمان او را آبدیده تر می کرد بطوریکه در چهار ماهگی در بستر بیماری سختی افتاد و ظرف یک روز بیش از شصت آمپول به وی تزریق گردید ولی از آنجا که مشیت الهی بر این بود که می بایست او زنده بماند تا رسالت عظیم بر دوش کشد. پدر خانواده با دستمزد ناچیزی که داشت با رنج فراوان زندگی را اداره می کرد تا اینکه به سن پنج سالگی رسید.
از آنجا که هوش و استعداد وافر نامبرده بر همگان مشهود بود در همان سن پنج سالگی پا به دبستان گذاشت و کلاس اول و دوم را در دبستان ادب و سالهای سوم، چهارم و پنجم را در دبستان پرورشگاه صنعتی سپری کرد. از همان زمان علاوه بر تحصیل روزانه هر روز اذان صبح از خواب بلند شده و به پدر ش که در اداره بهداشت کار می کرد کمک می داد و از همان اوان کودکی با مشکلات زندگی آشنا بود. پس از اتمام کلاس پنچم دبستان دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی شهاب گذراند و سپس در هنرستان اقبال به تحصیل خود ادامه داد که این برهه از زندگی وی مثل زمان کودکی و نوجوانیش توام با سختی فراوان بود.
تعطیلات تابستان را به کارهای مختلف می پرداخت و اوقات خود را به فراگیری فنون گوناگون می گذراند. در این دوران هم درس می خواند و هم کار می کرد. سالهای دوم و سوم تحصیل هنرستان مصادف با شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی بود. وی در حالی که درس میخواند با سایر اقشار مردم در جریان کامل انقلاب و راهپیمائیها و تضاهرات بود و در همه جریانات شرکت فعال داشت و از پا نمی نشست و در همین زمان بود که بیش از پیش چهره این جوان فعال و پر شور نمایان گردید و مشخص شد در سر عشق دیگری می پروراند. با جدیت تمام و پشتکار فراوان جریانات انقلاب را دنبال می کرد و از هیچ گونه کوششی در این راه دریغ ننمود. پس از پیروزی انقلاب که همزمان با سال آخر تحصیل وی در هنرستان بود به فعالیتهای چشمگیری پرداخت و در انجمن اسلامی به طور فعال و مستمر کار می کرد تا اینکه در سال 1359 موفق به اخذ دیپلم شد. پس از آن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفته و به عضویت سپاه در می آید.
آخرین روزهای اتمام دوره آموزش نظامی وی مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود که از طرف سپاه برای آموزش چتربازی به شیراز اعزام گردید بعد از اتمام دوره اول آموزش به کرمان بازگشت ولی از آنجا که محمدرضا علاقه فراوانی به جبهه و جهاد داشت در زمستان 1359 به مهاباد اعزام گردید. زمستان بسیار سردی را در آنجا گذراند و به خدمت در کردستان پرداخت. دراین مرحله از زندگی بود که با دوستان جدیدی آشنا شد که همگی در گروهی به نام عمار جمع شده بودند. مدت پنج ماهی را در مهاباد بود و شاهد به شهادت رسیدن تعدادی از دوستانش بود که در روحیه پر شور محمدرضا تأثیر بسیار گذاشت و با صبر و شکیبائی فراوان با شهادت دوستانش برخورد کرده و از اینکه خودش شهید نشده بود اظهار تأسف میکرد و از همان ابتدا مشتاق لقای خدایش بود.
در همین زمان مجدداً برای تکمیل دوره چتر بازی از مهاباد به شیراز می رود و بعد گذراندن دوره به کرمان مراجعه می نماید و در کرمان شروع به فعالیت می نماید. این دوره از زندگی محمدرضا توام با اندوه و تأثر شدید او از به شهادت رسیدن تعداد دیگری از دوستانش بود. در اینجا بود که تصمیم رفتن مجدد به جبهه می گیرد و سرانجام در اسفند ماه سال 1360 به طرف جبهه حرکت کرد و او از پایه گزاران واحد شناسایی در عملیات فتح المبین بود.
محمدرضا علاقه شدیدی به کار شناسایی داشت علاوه بر کار طاقت فرسای شبانه ، روزها هم به دیده بانی و گشت و شناسایی می پرداخت و دائماً در تکاپو و تلاش بود و دارای شهامتی وصف ناپذیر بود تا جائی که در همان عملیات فتح المبین زمانی که یک هواپیمای دشمن سقوط می کند و خلبان هواپیما موفق می شود در نزدیکی دشمن فرود آید، محمدرضا با تعقیب خلبان توانست او را دستگیر نماید. بعد از عملیات فتح المبین خود را برای عملیات بیت المقدس آماده کرد. باز هم به کار شناسایی ادامه داد و از هیچگونه ایثار و گذشتی در این راه دریغ نکرد. شب و روز به طور مداوم به کارش ادامه داد و بارها نزدیک بود به دام دشمن بافتد ولی دست از هدفش بر نداشته و بیش از پیش در کارش مصمم تر و قویتر می شد.
آخرین شبی که برای شناسایی دشمن رفته بود با کمین وسیعی از نیروهای دشمن برخورد کرد ولی باهوشیاری موفق به فرار می شود. از آنجا که می بایست منطقه برای انجام عملیات شناسایی شود صبح روز بعد تصمیم خود را برای رفتن به طرف دشمن می گیرد و در روشنایی روز به طرف نیروهای دشمن حرکت می کند و بالاخره موفق می شود با هوشیاری، دقت و از خود گذشتگی بی نظیر کار خود را به انجام برساند. همان روز در جبهه زخمی می شود و به کرمان اعزام می گردد. پس از بهبودی دوباره به طرف جبهه عزیمت می کند، این بار محمدرضا به عنوان مسئول نیروهای شناسایی به فعالیت خود ادامه می دهد، باز هم مثل گذشته تمام نیرویش را بکار گرفت تا بتواند بازدهی بیشتری داشته باشد. فعالیتهای او در این زمان بر همگان بخصوص آن تعداد برادرانی که با وی بودند کاملاً مشهود و قابل انکار است.
در عملیات رمضان زحمات زیادی کشید مخصوصاً در سازماندهی افراد شناسائی، در حین عملیات تمام سعی خود را بکار برد. بعد از اتمام عملیات رمضان زحمات فراوانی را در منطقه کوشک" و پاسگاه ید" کشید. سه ماه تابستان گرم خوزستان را تحمل کرد ولی از آنجا که در آتش عشق به لقای خدایش می سوخت اصلاً احساس ناراحتی نمی کرد. تقدیر از زحمات فراوان او در این عملیات از عهده کسی ساخته نیست فقط می توان گفت که تمام توانش را در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم راه امام و انقلاب اسلامی کرد.
در آبان 1361 به طرف جبهه های نفت شهر حرکت کرد و بیش از یک ماه به عنوان مسئول شناسایی یکی از مناطق عملیاتی انجام وظیفه نمود. در این مدت شبانه روز به کار شناسایی مشغول بود، اکثر روزها بیش از 20 کیلومتر در کوهستانها راهپیمائی می کرد و همیشه در حرکت بود. مدتی را که در جبهه نفت شهر بسر می برد مصادف با تاسوعا و عاشورا بود شبها در اوقات فراغت به عزاداری برای سرورش امام حسین(ع) می پرداخت.
زمزمه زیارت عاشورای او هنوز در گوش دوستان طنین انداز است، محمدرضا بعداً به طرف منطقه عملیاتی شرهانی حرکت کرده و حدود یک ماه هم در منطقه شرهانی به عنوان معاون اطلاعات و عملیات تیپ ثارا... از هیچگونه کوششی فروگذار نکرد. شبهای مهتابی ابوغریب شاهد نماز شب خواندنها و مناجات و راز و نیاز شبانه او با خدایش بود. بعد از این دوره از مأموریتش وی به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات یکی از تیپهای لشکر ثارا... گمارده شد. کلیه برادرانی که در این مدت به نحوی با وی سر و کار داشته اند به اتفاق از خلوص و پاکی و صداقت او دم میزنند. برای نیروهایش جلسات دعا و قرآن دائر کرد و آنها را برای خواندن نماز و دعا ترغیب می کرد. یک شب قبل از عملیات خودش برای بچه ها دعای توسل خواند، خاطره آن دعا هنوز در اذهان بچه ها می باشد. در کارهایش همیشه به خدا توکل می کرد.
بعد از اتمام عملیات والفجر مقدماتی به طرف منطقه والفجر یک رفته در آنجا به عنوان معاون اطلاعات عملیات لشکر ثارا... شبانه روز به فعالیت خود ادامه داد. زحمات فراوان او در والفجر یک بر تمام همرزمانش روشن بود. بعد از اتمام عملیات والفجر یک محمدرضا به کرمان بازگشت با توجه به مسئله قاچاق و با اصرار برادران ستاد مبارزه با قاچاق مواد مخدر و علاقه او جهت مبارزه با این سوداگران مرگ آمریکائی تصمیم به عضویت در ستاد مبارزه با قاچاق گرفت و به عنوان مسئول طرح و عملیات ستاد مبارزه با قاچاق مواد مخدر استان و با حفظ سمت عضو دفتر انتظامی استانداری، مدت دو ماه در این سنگر به مبارزه پرداخت و شب و روزی نداشت و بطور مستمر در کوه و دشت مشغول طرح عملیات جهت مبارزه با سوداگران مرگ بود. در این مدت به دلیل علاقه فنی که داشت در آزمون اداره مخابرات شرکت و قبول شد و مدت پانزده روز در این اداره مشغول فعالیت شد. از آنجائی که او عشق و علاقه به جهاد و جبهه داشت و پیرو درخواستهای مکرر فرماندهی لشکر ثارا... در تاریخ چهارم آبان ماه 1362 مجدداً عازم جبهه شد و حدود 2 ماه در منطقه سومار به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات لشکر ثارا... بسر برد و بعد از آن به منطقه عملیاتی خیبر رفت. در طول این مدت دائماً در تلاش بود و لحظه ای از پا نمی نشست.
آری از خصوصیات بارز اخلاقی شهید محمدرضا مرادی می توان ایمان، شجاعت، عزت نفس، صبر در برابر نا ملایمات، عشق به شهادت و نیز حب و بغض برای خدا را نام برد. وی انسانی مذهبی و خود ساخته بود انسانی که از رفاه طلبی بیزار بود و همانند ابوذر صحابی بزرگ پیامبر(ص) با صراحت لحجه و بی هیچ سازشکاری نهی از منکر و امر به معروف مینمود به نحوی که این خصوصیت اخلاقی وی در میان دوستان و اقوامش معروف بود.
رضا مخلص بود، رضا رنج می برد و غصه میخورد، چهره رضا نمایانگر سختیها بود، سختیهایی که در عمر کوتاهش کشیده بود و همیشه صحبتهایش از سختیها بود، بسیار فعال بود. حال بعد از اینهمه تلاش و رنج و زحمت موقع پاداش رسیده است، صبح روز 8/12/62 فرا رسید گویی خورشید دیرتر از روزهای قبل بیرون میآید شاید، نمی خواست شاهد جنایتی هولناک باشد و شاید هم از روی این عزیزان شرم کرده بود که آنروز طلوع کند. در حالیکه محمدرضا مانند سایر همرزمانش خود را برای کار روزانه آماده می کرد ناگاه صدای غرش هواپیماهای دشمن به گوش رسید و این جنایت رنگ دیگری داشت، بچه ها یکباره متوجه بمباران شیمیایی دشمن شدند اما او مردانه ایستاد و یک یک بچه ها را سوار کرده و از منطقه خارج کرد و خودش هم آخرین نفری بود که منطقه را ترک گفت.
فردای آنروز وی به تهران اعزام شد اما معالجات موثر واقع نشد و سرانجام در تاریخ 27/12/62 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و کرمان عزادار گشت. دوستانش غمگین و صدا و سیمای جمهوری اسلامی مرکز کرمان خبر تشیع پیکر پاکش را پخش و جرائد خبر به شهادت رسیدن این عزیز را منتشر نمودند و بی شک رضا تا آخرین لحظات عمر در تاریخ جامعه ما مطرح خواهد بود و حضور خواهد داشت، روحش شاد، راهش پر رهرو و یادش همیشه در دلها زنده باد.
منبع: پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثار گران کرمان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید
نظر شما