مقابله با ترس از زبان شهید «حمیدرضا جعفرزاده»
نوید شاهد کرمان،سردار شهید حمید رضا جعفر زاده یکم دی 1337، چشم به جهان گشود. تا دوم راهنمایی درس خواند. سال 1362، ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. بیستم بهمن 1364، در اروند رود بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
چند روزی بیشتر به عملیات نمانده بود. دو ماه بود که او را ندیده بودم . به سرعت خودم را به فرماندهی رساندم . تا مرا دید، از جایش بلند شد، بیرون آمد و مرا در آغوش گرفت. کمرش خم شده بود، چون شکمش را عمل کرده بودند.
با دیدن حال و روزش گریه ام گرفت و از خدا خواستم که او را آرزویش برساند. سپس مرا به کناری کشید و مدتی با من صحبت کرد . مثل اینکه ازشهادتش خبر داشت. به من گفت که در این عملیات با ما نیست و در مرحلۀ بعد به ما ملحق خواهد شد.
گفت که به خاطر زخمهایش نمی تواند همان شب بیاید، هر چند که خیلی دلش می خواهد. بعد به من گفت: "فرماندهی فعلاً به من اجازۀ شرکت در مرحلۀ اول عملیات را نداده است. شما جای من هستید . نباید گامهایتان بلرزد . مباد بترسید . هرگاه که ترس برتان داشت، ذکر خدا را بگویید . به یاد خدا باشید ، یاد خدا، ترس را از دلتان می برد. در همۀ امور به خدا توکل کنید . در هر حال شهید شدید، ما راهم شفاعت کنید . مرا هم دعا کنید."
در این حال، اشک از چشمانش جاری بود و استغفار می کرد. من، غافل از حال و هوای شهادت او، پیش خود می گفتم که چرا برادرم این حرفها را با من می زند.
به من گفت: "نگران پدر و مادر نباشید. من هوای آنها را دارم. من هستم. شما به فکر جنگ و پیشروی باشید. به فکر من نباشید. اصلاً به فکر هیچ کس نباشید . به فکر این باشید که گردانی باید از اینجا عبور کند. مبادا مینی باقی بماند."
درک حرفهایش برایم سخت بود . به خدا توکل کردم و از او قول شفاعت گرفتم. پاسخ داد: شفاعت به اذن خداوند است ،اگر خداوند اذن دهد ، همۀ شما را شفاعت می کنم . شما هم ذکر خدا را زیاد بگویید.
هر کاری که می کنید، برای خدا باشد. از اما غافل نباشید. امام را دعا کنید. یاورش باشید و از او اطاعت کنید."
برگرفته از کتاب گلوله های بی خطر (خاطرات زندگی سردار شهید حمید رضا جعفر زاده)