خاطرات جانباز ارتشی جهانگیر گیسویی / از نظر علمي به دنبال خوداتكايي بوديم
سهشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۴۱
اين نبرد نيروهاي مسلح، ايمان قوي به باورهاي ديني تقويت نمود. زماني كه ديديم از نظر سلاح و آموزش پشتيبان نداريم، بازگشت به خويش نموديم و از نظر علمي به دنبال خوداتكايي بوديم كه به حمدالله امروز نتايج اين استقلال وعدم وابستگي را به خوبي شاهديم.
نوید شاهد کرمان، جهانگير گيسويي از برادران رزمنده ارتشي و جانباز 30% با 90 ماه سابقه حضور در جبهه كه درجه ستوان دومي را از دستان شهيد دكتر بهشتي و شهيد دكتر چمران دريافت كرده از فرزندان خطه دلاور پرور لرستان مي باشد كه انجام تكليف او را در كرمان، باعث شد وی چند سالی ميهمان مردم خون گرم ديار کریمان باشد.
به مناسبت روز ارتش خاطرات این دلاور ارتشی را با هم مرور می کنیم:
احساس كردم امداد غيبي شامل حالمان شده است
در عمليات مرصاد ما در قصر شيرين بوديم فشار زيادي روي ما بود، ما عقب نشيني كرديم آن زمان فرمانده گردان بودم به ارتفاعات بازي دراز رفتيم كه به اسارت در نياييم به آب دسترسي نداشتيم بچه ها خسته و گرسنه و تشنه بودند و براي ادامه راه بيسيم و اسلحه را از خود جدا كردند.
در مرحله اي به قدري ضعيف شده بوديم كه زبانمان خشك شده و حالت چوب به خود گرفته و صدايمان تغيير كرده بود و به جايي رسيديم كه با يا علي گفتن ده قدم رفتيم قدم يازدهم را ناي حركت نداشتيم. روزها پناه مي گرفتيم و شبها حركت مي كرديم.
ده نفر از سربازانمان از تشنگي به شهادت رسيدند وتصور ميي كنم بدترين مرگ، مرگ بر اثر تشنگي است. كه يادآور صحنه شهداي كربلاست. ما نمي توانستيم شهدا را حمل كنيم و آنها در راه بازگشت تخليه كرديم. يك باره يكي از بچه ها فرياد زد آب. آب. دادم يك نفر سر بر زمين گل آلودي گذاشته و آب سطح آن را مي خورد.
به نيروها گفتم: با سرنيزه محل را بكنيد شايد آب پيدا كنيم. آنجا احساس كردم امداد غيبي شامل حالمان شده است نيروهاي ديگر هم به ما پيوستند آنها را به درون شيارهدايت كرديم با سر نيزه زمين را كنديم به دو تخته سنگ رسيديم كه آب از آن بيرون مي آمد. دو سه تا گلوله زديم آب بيشتر شد آب را در قمقمه اي ريختيم و بين بچه ها تقسيم مي كرديم.
يك سرباز ديده بان داشتيم كه پوست سفيدي داشت به محض نخوردن آب چهره اش بشاش و اميدوار كننده شد 300 نفر نيرو را با امكانات، شش ساعت توانستيم تقويت كنيم آن روزها به قدري به ما سخت گذشت، كه يك همرزمي داشتيم به نام قاسم مشاور كه الان سرهنگ هستند و در اردبيل خدمت مي كنند، او مي گفت اگر خدا به ما كمك كند و از اين معركه نجات پيدا كنيم، هنگامي كه دخترم بخواهد ازدواج كند يك ليوان آب پشت عقد او خواهيم كرد. من او را دلداري مي دادم كه بايد تحمل كنيم بعد از آنكه سختيهاي آنجا را پشت سر گذاشتيم و به نيروهاي خودي رسيديم، سرهنگ مشاور گفت: برويم و آن چشمه را كلاً بگيريم اگر آنجا لطف خدا شامل حالمان نمي شد حتماً 300 نفر به شهادت مي رسيدند و اين نبود جزء يك امداد غيبي.
از نظر علمي به دنبال خوداتكايي بوديم
ما در مقابل توانمنديهاي دشمن كه 16 كشور كمك مالي، نظامي، تسهيلاتي و انساني به او مي دادند ضعف نداشتيم، ضعف ما كمبود سلاح و آبديده نبودن نيروها بود كه آن نيز با شهادت طلبي و پا در ركاب ولايت نهادن جبران كرديم. اين نبرد نيروهاي مسلح، ايمان قوي به باورهاي ديني تقويت نمود. زماني كه ديديم از نظر سلاح و آموزش پشتيبان نداريم، بازگشت به خويش نموديم و از نظر علمي به دنبال خوداتكايي بوديم كه به حمدالله امروز نتايج اين استقلال وعدم وابستگي را به خوبي شاهديم. و امروز در جهاد خود كفايي و صنايعي دفاعي به توانمنديهاي خوبي دست يافته ايم.
بدون بي هوشي و بي حسي پارچه را بريدند و فرياد من بلند شد
-در تاريخ20 مهرماه 1359 در منطقه كوره موش سر پل ذهاب از ناحيه زانوي راست و پهلوي چپ مجروح شدم و قدرت حركت نداشتيم. چون ابتداي جنگ بود چند ساعتي طول كشيد تا مرا به بيمارستان در اسلام آباد منتقل كردند. بچه ها دشتي روي پايم زده بودند و با پارچه اي از گازهاي بيمارستان لول كرده بودند و با سنجاق بسته بودند از آنجا من را به بيمارستان در كرمانشاه منتقل كردند.
تعدادي دكتر پاكستاني مشغول به كار بودند. مجروحيني كه از بيمارستان تخليه مي شدند اگر بي هوش بودند و جراحات آنها با دست و پا مربوط مي شد، دكترهاي پاكستاني دست و پا را قطع مي كردند من به هوش بودم واجازه ندادم پايم را قطع كنند.
پارچه اي كه روي جراحات پاي من بود و با سنجاق آن رامحكم كرده بودند، يك هفته روي پاي من بود و با گوشت من آميخته شده بود بدون بي هوشي و بي حسي پارچه را بريدند و فرياد من بلند شد و بعد از آن دردهاي من شروع شد وفشار به چشم و اعصابم مي آمد آن زمان نامزد داشتم. پدرم به خانواده نامزدم (كه دختر خاله ام بود) اطلاع داده بود به ملاقات من آمدند آن روز هنگام خداحافظي پدر نامزدم اجازه خروج به دخترش را نداد و گفت بايد بماني واز او پرستاري كني اين ديدار موجب تقويت روحيه من شد و بعد از بيست روز لنگان لنگان مرخص شده و دوباره به يگان برگشتم.
منبع: شمیم عشق
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۵
انتشار یافته: ۹
من درسال های 72 تا 74 در تیپ 4 لشگر زرهی اهواز سرباز دفتر ایشان بودم
ایشان الگویی با اخلاق با تقوار و با اخلاص هستند
بسیار مشتاقم که ایشان رو یک بار دیگر زیارت کنم
البته یک بار در سال 86 به لشگر زرهی اهواز مراجعه داشتم ولی موفق نشدم اطلاعات درستی از ایشان بدست آورم
با تشکر علی حکیم زاده از مشهد
09152020160
اخلاص ایشان همواره سر لوحه زندگی من است و برایشان از خداوند متعال سعادت ، سلامتی و طول عمر مسئلت دارم
و بسیار مشتاق به دیدار ایشان هستم. 09121351560
باایشان آنجا آشنا شدم بسیارانسان با اخلاص ودوست داشتنی بودند خدا ایشان راحفظ کند
۰۹۳۳۴۶۵۰۲۲۴