شهدای عملیات بیت المقدس؛
با شنیدن اسم مهاباد، به او گفتم: حمید! شهر مهاباد به دست کوموله و دمکرات است، برای چه کاری می خواهی به انجا بروی؟! گفت: حالا بیا برویم ببینیم چه خبر است.
نوید شاهد کرمان، سردار شهید حمید عرب نژاد در سال 1333 در روستای حمیدیه از توابع شهرستان زرند متولد و در دوازدهم اردیبهشت 1361 در فرسیه در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

یکی از خاطرات پیرامون این شهید بزرگوار را مرور می کنیم:

بعد از پیروزی انقلاب، هر دو به کار در سپاه پیوستیم ،نیمة دوم سال 58 بود که یک روز، حمید نزدم آمد و گفت: حاضری با هم به تهران برویم؟
با تعجب گفتم: برویم آنجا چه کار کنیم!
گفت: بیا برویم سری بزنیم تا ببینیم اوضاع آنجا چگونه است.
چون اهل سفر و گشت و گذار بود ،دیگر چیزی نپرسیدم وبا او راهی تهران شدم. صبح زود بود که به تهران رسیدیم و به پادگان ولی عصر رفتیم، او داخل رفت و بعد از چند لحظه صحبت کردن برگشت. با هم به سمت جماران رفتیم. حمید ،نزد پسرخاله اش  که از اعضای بیت امام بود، رفت و من منتظرش ماندم تا آمد.
چون پاسدار بودیم و کارت شناسایی داشتیم، شب را در پادگان ولی عصر گذراندیم، داخل پادگان ،دفتری بود که متعلق به آقای هاشمی رفسنجانی بود، صبح زود من بیرون دفتر نشستم ،او داخل رفت و بعد از یک ساعت برگشت و گفت: حاضری با هم به ارومیه برویم؟
رفتارش به نظرم عجیب می آمد، در حالی که خیلی جا خورده بودم، گفتم: حمید! ارومیه چه کار داری؟
گفت: حالا بیا برویم!
سر شب بود که سوار اتوبوس شدیم و تا تبریز شدیم ،آنجا پیاده شد و با طلوع خورشید، شهر را گشتیم و همه جا را دیدیم. با فرا رسیدن شب ،سوار اتوبوس شدیم و به سمت ارومیه حرکت کردیم. وقتی به مقصد رسیدیم، با نشان دادن کارتمان وارد سپاه آنجا شدیم و بعد از چند ساعت استراحت، بیرون آمدیم.
حمید یک برگ ماموریت با خودش داشت اما در این مورد، چیزی نگفت، من هم چیزی از او نپرسیدم. بعد از چند لحظه قدم زدن در شهر گفت: بیا به محلی که ماشینها مسافر به سمت مهاباد می برند، برویم. با شنیدن اسم مهاباد، حس کردم که موضوعی در کار است که من از آن بی خبرم، به او گفتم: حمید! شهر مهاباد به دست کوموله و دمکرات است، آنجا جای خطرناکی است، برای چه کاری می خواهی به انجا بروی؟! گفت: حالا بیا برویم ببینیم چه خبر است.
قبل از رفتن به مهاباد، کیف و کارت شناسایی و دیگر وسایلمان را در سپاه ارومیه گذاشتیم و سوار یک ماشین شدیم و به سمت مهاباد، حرکت کردیم. بعد از روستای دارلک که نزدیک مهاباد بود، یک ایست بازرسی وجود داشت چون لباس تنمان، کت و شلوار بود و سروضعمان به پاسدارها نمی خورد، کسی به ما شک نکرد. وارد شهر مهاباد که شدیم شروع به قدم زدن در خیابانها کردیم. حمید همه جا را به دقت نگاه می کرد. 
اوضاع شهر خیلی خراب و به هم ریخته بود،اکثر مردم مسلح بودند و کوموله و دموکرات در اکثر محله های شهر،حضور داشتند. تا غروب، تمام شهر را گشتیم؛ حتی به کاخ جوانان هم سر زدیم. شب به ارومیه برگشتیم و خوابیدیم.با طلوع خورشید به استانداری ارومیه برگشتیم.حمید قصد داشت با معاون سیاسی استاندار،صحبت کند،من هم خواستم همراهش به اتاق معاون بروم که گفت:تو بیرون، منتظرمن بمان. 
آنجا دیگر به یقین رسیدم که سرّی در کار است ،و من از آن بی خبرم، بعد از دو ساعت، صحبت کردن با معاون سیاسی استاندار، بیرون آمد و گفت: به کرمان بر می گردیم.
قبل از آنکه راهی کرمان شویم به من گفت: سید! قرار است پاکسازی، تامین و نگهداری شهر مهاباد را به بچه های سپاه کرمان بدهند.
فعلاً به کسی چیزی نگو، ما باید نیروهای اینجا و امکانات اینجا را به کار گیریم تا شهر را از دست گروهکها در آوریم.باید همه چیز را فراهم کنیم و به مهاباد بیاییم و در آنجا مستقر شویم، سید! تو هم با ما به مهاباد می آیی؟
در حالی که با تعجب نگاهش می کردم گفتم: حمید! دیدی که اکثر مردم آنجا مسلح بودند ،آنها همه را می کشند.
گفت: نه، ما این اجازه را به آنها نمی دهیم ،گروهکها که عددی نیستند، بزرگتر از آنها را هم حریفیم، با خودمان نیرو می آوریم و شهر را می گیریم، گروهکهارا بیرون می کنیم و امنیت را به شهر باز می گردانیم.
وقتی پرده از رازش برداشت ،تازه فهمیدم که چرا به این سفر آمده بود و به چه علت، همه جا را به دقت می گشت و بررسی می کرد.
با هم به کرمان آمدیم، بعد از مدتی او با امکانات و نیرو، عازم مهاباد شد و کاخ جوانان را به عنوان مقر سپاه انتخاب کرد، خودش فرماندة بچه های سپاه کرمان در مهاباد بود، شهید مهدی کازرونی را به عنوان فرماندة عملیات انتخاب کرد، شهید محمد طائی را برای کارهای فرهنگی و حسین رسا ایزدی را به عنوان مسئول پشتیبانی برگزید، تعدادی از بچه های زرند و خانوک هم در کنارش حضور داشتند.

راوی: سید احمد مهدوی، همرزم شهید

منبع: کتاب شهدای خانوک
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده