خاطراتی از شهید ناصر فولادی/ قبل از اعزام به جبهه، دست همسرش را بوسید
پنجشنبه, ۰۴ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۴
بعد از شهادت، نامه را که آوردند قطرۀ خون ناصر روی آن نقش بسته بود و خداحافظی یک تازه داماد از همسرش را هرگز فراموشم نمی کنم.
نوید شاهد کرمان، شهید ناصر فولادی، 5 دی ماه سال 1338 در شهر کرمان به دنیا آمد. بعد از پایان تحصیلات متوسطه، در رشته مهندسی مواد دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد.
همزمان با تحصیل، در جبهه های حق علیه باطل نیز حضور داشت. شهید ناصر فولادی که با حضور در میان دانشجویان پیرو خط امام افتخار تسخیر لانه جاسوسی نصیبش شد، بعد از آرام شدن این ماجرا در صف پاسداران انقلاب در آمد و راهی کردستان شد.
وی مدتی بخشدار جبال بارز استان کرمان شد و در خدمت به مردم محروم منطقه بسیار کوشید، مهندس شهید ناصر فولادی سرانجام در روز آخر عملیات الی بیت المقدس یعنی سوم خرداد 1361 در خرمشهر به دوستان شهیدش پیوست.
خاطراتی پیرامون شهید ناصر فولادی را مرور می کنیم:
در مقابل مادران شهدا آیا خجالت نمی کشی؟
وقتی اصرار کرد برای رفتن به جبهه، گفتم به فکر همسرت باید باشو و او در جواب گفت: او خدا را دارد و من همان ابتدا گفته بودم که به جبهه می روم و وقتی ناراحتی بیش از حد مرا دید گفت: مادر تو چه قدر طمع داری گفتم: منظورت چیه؟ گفت: ۶بچه داری، یکی را هم حاضر نیستی در راه انقلاب بدهی، در مقابل مادران شهدا آیا خجالت نمی کشی.
اصلاً هیچ وقت این حرف را به زبان نیاور که من به جبهه نروم، طوری مرا راضی کرد که من هم قبول کردم و خاطره ای که هرگز فراموش نمی کنم نامه ای است که در آخرین لحظات همسرش به دست او داد و بعد از شهادت نامه را که آوردند قطرۀ خون ناصر روی آن نقش بسته بود و دیگر بوسیدن دست یکدیگر و این خداحافظی یک تازه داماد یک ماهه هرگز فراموشم نمی شود.
راوی: مادر شهید
من برای زیبایی لباس سپاه نپوشیده ام
بعد از مراسم عقد ایشان تصمیم گرفتند که به جبهه بروند. وقتی شب این مسئله را در خانه مطرح کردند و قصد داشتند همان شب به منزل همسرشان بروند، همۀ ما با این قضیه مخالفت کردیم چون ساعت حدود یازده شب بود، ایشان با ناراحتی زیاد در حالی که لباس سپاه بر تن داشتند به همۀ ما گفتند: در مقابل این لباسی که من پوشیدم تعهد من زیاد است تنها برای زیبایی این لباس را نپوشیده ام خلاصه از منزل خارج شدند که به منزل همسرشان بروند و مسئله را عنوان کنند اما چون پاسی از شب گذشته و ماه صفحات زیادی از شب را ورق زده بود، موفق نشده بودند، شب به خانه برگشتند و فردا این مسئله را مطرح کردند و در مدت کوتاهی به جبهه عزیمت نمودند.
راوی: خواهر شهید
رفتار با همسر
یک شب که همگی در منزل مادر همسرشان میهمان بودیم وقت خداحافظی مادرم به همسر ناصر گفت: اگر شما فردا تنها هستید تا پیش من بیائید… ناصر رو به مادر کرد و گفتند: این دعوت شما از ایشان می کنید ممکن است در معذوریت قرار بگیرند. شاید ایشان دوست داشته باشند جای دیگر بروند واقعاً برای زن اهمیت قائل بودند و به همۀ نزدیکان می گفتند: اگر ازدواج کردم طریقۀ صحیح رفتار با همسر را به شما نشان خواهم داد
راوی: خواهر شهید
آشنایی با همسر در جلسه قران
در جلسات قرآنی که با حضور ناصر و مهندس مؤذن زاده تشکیل می شد. ناصر در همان جلسات با همسرش آشنا شد و چون خواهر بزرگتر از من نیز در همان مدرسه درس می خواند. ما کاملاً با همسرشان از همه جهت آشنایی داشتیم و مورد تأیید همۀ ما بودند. ناصر در همان جلسه از دور ایشان را ملاقات کردند بعد که پرسیدم: آیا پسندیدید؟ گفتند: بله من به شوخی گفتم: چه طور با یک برخورد ایشان را انتخاب کردید؟ گفتند: ایشان همانی است که من می خواهم و من ایشان را تأیید می کنم…
راوی: خواهر شهید
نظر شما