ماجرای دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهیدان سیف الدینی
چهارشنبه, ۲۸ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۸
رهبر انقلاب از شغل محمد جعفر سوال کردند، محمد جعفر در جواب گفت: آزاد! آقا هم به مزاح گفتند :-یعنی بقیه اسیر هستند و شما آزادید ؟
نوید شاهد کرمان، کتاب «کریمانه» گزارش دیدارهای خانواده شهدای استان کرمان با رهبر معظم انقلاب در سال 1384 است که در سال 1395 و از سوی انتشارات صهبا، در تیراژ سه هزار نسخه روانه بازار نشر شده است.
در قسمتی از این کتاب که به دیدار مقام معظم رهبری و همراهان ایشان با خانواده شهیدان سیف الدینی پرداخته شده است، می خوانیم:
اولین خانواده ای که قرار است میزبان حضرت آقا باشد، خانواده شهیدان سیف الدینی ست.جلیله سادات قوامی- معروف به ام البنین کرمان- مادرشهیدان محمد حسن،محمد حسین ،محمد عباس سیف الدینی و مادر بزرگ شهید محسن برهانی تا لحظاتی دیگر میزبان رهبر انقلاب خواهد بود.
نیم ساعت قبل ،به او خبر داده اند که چه کسی قرار است به خانه اش بیاید،اما او بخاطر کهولت سن و سنگینی گوش ،درست متوجه نشده بود مهمانش چه کسی ست،و گفته بود :هر کسی می آید ،قدمش سر چشم.
حالا،مادر شهدا در خانه تنهاست.قاب عکس شهدایش را روی تختش چیده و به انتظار نشسته که زنگ خانه اش به صدا در می آید.با عصا و به زحمت بلند می شودو دکمه آیفون را می زند.بعد آرام آرام حرکت می کندکه خود را به در ورودی اتاق برساند.قبل از اینکه در را باز کند ،یکی از محافظان حضرت آقا که نیم ساعت پیش وارد خانه شده بود –یا الله گویان در را باز می کند و سلام می دهد.بعد از ورود محافظ به اتاق ،مادر شهدا خود را به آستانه در می رساندتا ببیند مهمانش چه کسی ست.نگاهش که به حیاط خانه می افتد ،می بیند حضرت آقا دارند به طرف او می آیند.آقا سلام می دهند و مادر جواب سلام.
- سلام علیکم
-علیکم السلام
- احوال شما چطور است؟
-الحمدالله ،به مرحمت شما.
- شما مادر این شهدا هستید ؟
- بله
- ان شاء الله موفق باشید...
تا حواس مادر جمع شود و باور کند چیزی که با چشمانش می بیند خواب نیست،چند لحظه ای طول می کشد. مادر ,به خاطرپا درد و کسالت ،نه روز استقبال توانسته بود به دیدار رهبر برود و نه صبح روز دوم سفر که دیدار عمومی خانواده شهداء بود .با اینکه آرزوی دیدن آقا را از نزدیک داشت، اما بخاطر اینکه نمی توانست راه برود ،از تلویزیون به تماشای ایشان نشسته بود
و از اینکه نتوانسته بود به استقبال و به دیدار ایشان برود ،ناراحت و دل شکسته بود . مادر شهدا ، حالا برایش باور نکردنی نیست که خود حضزت آقا به دیدنش آمده اند.
بعد از چند لحظه ، مادر به خود می آید و آقا را به داخل تعارف می کند:
- بفرمایید داخل حاج آقا ، بفرمایید ، بفرمایید ...
آقا جلوتر از مادر حرکت می کنند و روی مبلی که درست روبروی تخت مادر قرار دارد می نشینند. محافظ ها مادر را هدایت می کنند روی مبلی که کنار حضرت آقا قرار دارد بنشیند، اما آقا می گویند:
- هر طور راحت هستید بنشینید؛ هر جا دوست می دارید و راحت هستید بنشینید.
مادر دوست دارد کنار حضرت آقا بنشیند، اما خجالت می کشد و روی مبلی که به تختش چسبیده ،می نشیند .بعد از نشستن ،مادر شهیدان به حاج قاسم سلیمانی و آقای کریمی استاندار کرمان و باقی همراهان حضرت آقا نیز تعارف می کن که بنشینند و راحت باشند.
همه می نشینند و جا گیر می شوند. رهبر انقلاب با مادر شهیدان هم کلام می شوند:
- چطور است حالتان؟
الحمدالله، به مرحمت شما ، به قدوم مبارک شما . چشم ما روشن شد حاج آقا ...
- زنده باشید. خدا ان شاء الله که شهدای شما را با پیغمبر محشور کند.
-ان شا ءالله ، امیدوارم . قربان محبتتان.
- ان شاءالله خداوند آنها را با پیغمبر محشور کند ، شما را از شفاعت آنها ان شاء الله بر خوردار کند در قیامت ؛ما را هم از شفاعت آنها بر خوردار کند.
-ان شاءالله
- ان شاءالله .ان شاءلله .
آقا به قاب عکسهایی که روی تخت چیده شده نگاه می کنند.
می پرسند:خب ... شما چند تا فرزند دارید؟
-ده تا بوده اند ، حاج آقا ؛سه تا شهید شدند ،هفت تا دیگر دارم.
- خب ! هفت تا هستند ؟! چند تا پسرند ،چند تا دختر ؟
-پنج تا دخترند ، دو تا پسر . پسر اولم ،نامش محمدعلی ست که حالا کسالت دارد . مریض است و قلبش باید عمل بشود . بعد از محمد علی هم ، سه پسر شهیدم هستند :محمد حسن ،محمد حسین ومحمد عباس .
- خب آن پسر دیگرتان چه؟
پسر دیگر مادر – که برادر کوچک تر شهیدان سیف الدینی است – نامش محمد جعفر است.
محمد جعفر داماد خواهر شهید باهنر است و در دیدار سه روز پیش حضرت آقا با خانواده شهید باهنر حاضر بوده.در آن دیدار ، وقتی برادر شهید باهنر ، محمد جعفر را معرفی می کند ،که «محمد جعفر سیف الدینی ، برادر شهیدان سیف الدینی ست» محمد جعفر بلند شده و ایستاده بود.
حضرت آقا قبل از هر صحبتی ،حال مادر را از محمد جعفر پرسیده بودند؛ و محمد جعفر گفته بود : خیلی خیلی دوست داشتند بیایند ،اما پا درد امانشان را بریده و اصلا نمی توانند راه بروند.
رهبر انقلاب به مادر شهدا سلام ویژه رسانده بودند و از شغل محمد جعفر سوال کرده بودند :خب ! آقا جان ! شغل شما چیست ؟
محمد جعفر در جواب گفته بود: آزاد!
آقا هم به مزاح گفته بودند :
-یعنی بقیه اسیر هستند و شما آزادید ؟
و همه خندیده بودند.
بعد، رهبر انقلاب ، به همراه هدیه ای ،قرآنی نوشتند و به محمد جعفر دادند که به مادر برساند .و بعد ، چند بار متوالی ، فرزند پنج ساله محمد جعفر ،علی سیف الدینی را بوسیده بودند.
آن روز رهبر انقلاب ، احوال مادر را از پسر گرفته بودند ؛ و حالا ،احوال پسر را از مادر می گیرن :خب ! آن پسر دیگرتان چه؟
-محمد جعفر ،پسر کوچکم است که همین دو روز پیش ،خانه آقای باهنر خدمتتان رسید. داماد خواهر شهید باهنر است.
-آها ! بله ! ایشان نیامدند امشب؟
- نیست حاج آقا . دیروز رفت تهران .عصری کاری داشتم ،زنگ زدم بهش ؛گفتم کی می آیی ؛گفت فردا عصر می آیم.
منبع: کتاب کریمانه
نظر شما